hot chocolate
پارت ²¹
کوک : اوم خب
جین : هنوز نفرات نسبت به بچه درست نشده
میشا : مارو میبخشی استاد
کوک : اوممممممممممممممممممممممممم آره آره خب من رفتم
داشتم از زیر سوالاشون در میرفتم که تهیونگ یغمو گرفت
ته : کجا تو این دوسال چه گروهی میخوردی
جیمین : مگه شیرموز دوست نداشتی
جین : چرا از بچه ها بدت میاد
کوک : خب ت این دوسال هیچی فقط باید حتما روزی چهارتا شیشه الکل ۹۹ درصد بخورم نه دیگه دوست ندارم چون فقط گریه میکنن
هیوجو : استاد ما میمونی
کوک : آره بیکارم تو خونه فقط پرونده حل میکنم امروز اولین روزیه که از خونه اومدم بیرون
هی جین : میشه بغلتون کنیم
کوک : اینو ازم نخواین که صد در صد میگم نه
جنی : چرا افسردگیت بیشتر شده
نمیدونستم چی باید جواب بدم
کوک : چون هنوز نرفتم پیش روانپزشک
یونگی : چرا ماسکتو پایین نمیکشی ........ یونا چرا تو لال شدی
یونا : لال نیستم دارم فکر میکنم چهسوالی بپرسم " کمی بلند "
کوک : خب نمیگم خداحافظ
تا جیمین اومد یغمو بگیره رفتم بالای درخت
جیمین : صد در صد معلومه بهتر شدی جئون
کوک : معلومه آقای پارک
از درخت اومد پایین که چای زخم رو کمر تیر کشید و بلافاصله شروع به خون ریزی کرد
چوی یا مدیر : اول آقای جئون چی شد
کوک : هیچی نیست
یونگی : جیمین بپر برو باند بیار
کوک : نمیخواد لازم ندارم
جنی : اونوقت همینجوری ازت خون میره
کوک : نه
مشت زدم تو قفسه ی سینم
یونگی : عر بند اومد چطوری
کوک : هروقت کمرم شروع به خونریزی میکنه یعنی هیچ کدوم از قسمتهای بدنم درد نمیکنه من هرروز سردردم کمو بیش خون ریزی میکنم و اگر خونریزی بکنم باید حتما مشت بزنم یه قفسه ی سینم
نامی : مگه خوب شده شکستگیش
کوک : کمو بیش هنوز کامل کامل نه
کوک : شما ها چرا هر کدومتون یه نفر بهتون چسبیده
جیمین : ما زن گرفتیم نمیدونستی ؟
کوک : از کجا بدونم
جنی : یونا به هیچ وجه نمیخواد باکسی به غیر تو ازدواج کنه
کوک : استغفرالله اگه من بین اینهمه زن و شوهر بودم صد در صد تا الان زن داشتم
جنی : تو قرار بوده ۲۵ سالگی زن بگیری
کوک : بابا من میخوام برم
جیمین : چرا انقدر مشتاق رفتنی
کوک : خب به نام خدا چون الکلام رسیده
بلند شدم و رفتم تو ماشینم نشستم
یونا : بچه ها من پیاده میرم شما ها با شوهراتون خلوت کنید
فهمیدم یونا میخواد پیاده بره تا نصف راه دنبالش بودم که دیدم چند نفر دارن از پاهاش عکس میگیرن از ماشین پیاده شدم و گوشیو از اونا گرفتم
پسر ¹: هوی بده داشتم عکس میگرفتم
کوک : اگه بدونی برادر اون فرد روبه روته عکس نمیگیری
گوشیو شکوندم و دست یونا رو گرفتم و انداختمش تو ماشین
یونا : چی شده آقای جئون ؟
کوک : خفه خودت میدونی چند نفر داشتن از پاهات عکس میگرفتن
یونا : و شما از کجا منو دیدین
کوک :.......
🍊🧡
کوک : اوم خب
جین : هنوز نفرات نسبت به بچه درست نشده
میشا : مارو میبخشی استاد
کوک : اوممممممممممممممممممممممممم آره آره خب من رفتم
داشتم از زیر سوالاشون در میرفتم که تهیونگ یغمو گرفت
ته : کجا تو این دوسال چه گروهی میخوردی
جیمین : مگه شیرموز دوست نداشتی
جین : چرا از بچه ها بدت میاد
کوک : خب ت این دوسال هیچی فقط باید حتما روزی چهارتا شیشه الکل ۹۹ درصد بخورم نه دیگه دوست ندارم چون فقط گریه میکنن
هیوجو : استاد ما میمونی
کوک : آره بیکارم تو خونه فقط پرونده حل میکنم امروز اولین روزیه که از خونه اومدم بیرون
هی جین : میشه بغلتون کنیم
کوک : اینو ازم نخواین که صد در صد میگم نه
جنی : چرا افسردگیت بیشتر شده
نمیدونستم چی باید جواب بدم
کوک : چون هنوز نرفتم پیش روانپزشک
یونگی : چرا ماسکتو پایین نمیکشی ........ یونا چرا تو لال شدی
یونا : لال نیستم دارم فکر میکنم چهسوالی بپرسم " کمی بلند "
کوک : خب نمیگم خداحافظ
تا جیمین اومد یغمو بگیره رفتم بالای درخت
جیمین : صد در صد معلومه بهتر شدی جئون
کوک : معلومه آقای پارک
از درخت اومد پایین که چای زخم رو کمر تیر کشید و بلافاصله شروع به خون ریزی کرد
چوی یا مدیر : اول آقای جئون چی شد
کوک : هیچی نیست
یونگی : جیمین بپر برو باند بیار
کوک : نمیخواد لازم ندارم
جنی : اونوقت همینجوری ازت خون میره
کوک : نه
مشت زدم تو قفسه ی سینم
یونگی : عر بند اومد چطوری
کوک : هروقت کمرم شروع به خونریزی میکنه یعنی هیچ کدوم از قسمتهای بدنم درد نمیکنه من هرروز سردردم کمو بیش خون ریزی میکنم و اگر خونریزی بکنم باید حتما مشت بزنم یه قفسه ی سینم
نامی : مگه خوب شده شکستگیش
کوک : کمو بیش هنوز کامل کامل نه
کوک : شما ها چرا هر کدومتون یه نفر بهتون چسبیده
جیمین : ما زن گرفتیم نمیدونستی ؟
کوک : از کجا بدونم
جنی : یونا به هیچ وجه نمیخواد باکسی به غیر تو ازدواج کنه
کوک : استغفرالله اگه من بین اینهمه زن و شوهر بودم صد در صد تا الان زن داشتم
جنی : تو قرار بوده ۲۵ سالگی زن بگیری
کوک : بابا من میخوام برم
جیمین : چرا انقدر مشتاق رفتنی
کوک : خب به نام خدا چون الکلام رسیده
بلند شدم و رفتم تو ماشینم نشستم
یونا : بچه ها من پیاده میرم شما ها با شوهراتون خلوت کنید
فهمیدم یونا میخواد پیاده بره تا نصف راه دنبالش بودم که دیدم چند نفر دارن از پاهاش عکس میگیرن از ماشین پیاده شدم و گوشیو از اونا گرفتم
پسر ¹: هوی بده داشتم عکس میگرفتم
کوک : اگه بدونی برادر اون فرد روبه روته عکس نمیگیری
گوشیو شکوندم و دست یونا رو گرفتم و انداختمش تو ماشین
یونا : چی شده آقای جئون ؟
کوک : خفه خودت میدونی چند نفر داشتن از پاهات عکس میگرفتن
یونا : و شما از کجا منو دیدین
کوک :.......
🍊🧡
۳.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.