وقتی برگشتم تهیونگ قبل ازینکه بتونه چیزی بگه تهیونگ گفت:م
وقتی برگشتم تهیونگ قبل ازینکه بتونه چیزی بگه تهیونگ گفت:من منظور بدی نداشتم فقط خواستم بگیرمت همین
کارلا میخنده و بیخیال از پیشش رد میشه:میدونم بابا،اشکالی نداره بیا به ادامه ی غذا برسیم
تهیونگ از بیخیالی کارلا تعجب کرده بود خب بلاخره آدم احساسی میشه یا چیزی اما بیخیالی کارلا براش خیلی عجیب بود و البته خوب
نمیدونست که کارلا از درون اصلا خودشم نمیفهمه چشه
احساس عجیبی گرفته بود بلاخره اینقدر نزدیکی یکم غیرطبیعیه...نمیدونست باید چیکار کنه فقط وانمود کرد که براش مهم نیست
درواقع خیلیم مهمه...وقت دست تهیونگ رفت دور شکم کارلا ی احساس فوق عجیبی گرفته بود که خودشم نمیدونست چیه
عجیب شده بود فقط میتونه حالتشو با کلمه ی عجیب توصیف کنه چون خودشم نمیدونم چرا یهو اینطوری شد
شاید بتونه اعتراف کنه که خوشش اومده بود؟
شاید بخواد اینو در وجودش انکار کنه؟
تنها یک حرکت ساده باعث گیج شدنش شد و الان نمیدونست باید چیکار کنه فقط امیدوار بود اسن بحث دوباره کشیده نشه هرچند مطمئن بود شب که سرشو روی بالشت بزاره قراره میلیون ها بار به اون لحظه فکر کنه و حتی به مینسئو بگه و مطمئنه که مینسئو مسخره بازی درمیاره اما لحظه ی یکم پیش مثل یک عالمه حرفه که تو قلب کارلا هست و لحظه شماری میکنه تا فقط اونارو به زبون بیاره و برا مینسئو تعریف کنه شایدم برا آیریس تعریف کنه اما باز هم میدونه آیریس میتونه بدتر از مینسئو باشه و یک عالمه سناریو براش بسازه،شیپشون کنه و حرف های عاشقانه ای بزنه و کارلا رو از حرص آبی به قرمز کنه
اونقدر غرق فکر بود که اصلا نفهمید تموم کردن الان باید فقط سالاد رو بزارن تو یخچال و استیک هارو کباب کنن
تهیونگ دستی برا کارلا تکون داد:خوبی؟کجایی؟تموم کردیماااا منتظر چی هستی
کارلا سرشو تکون داد و تازه متوجه شد که تموم کردن:آه اره تموم کردیم هیچی فقط یکم داشتم فکر میکردم
قطعا تنها حدس تهیونگ یکم پیش بود پس به زبون اورد:ببین اگه بخاطر یکم پیشه که....
کارلا نزاشت حرف تهیونگ تموم بشه و پرید گفت:نه نه باور کن بخاطر اون نیست داشتم به دوستام فکر میکردم
هرچند که تهیونگ مطمئن نبود و تردید داشت اما حرفشو باور کرد:دلت براشون تنگ شده؟
کارلا:اره
تهیونگ با همدردی گفت:میخوای برات بلیط بگیرم بریم پاریس؟بلاخره بخاطر من اومدی
خب بلاخره تهیونگ حق داشت اینو بگه نمیدونست که کارلا میتونه فقط با خوابیدن بره دنیای خودش و اونجا خیلی راحت همه دوستاشو ببینه و سه ساعت حرف بزنن و تخمه بخورن بدون زحمتی برای بلیط و هواپیما و این چیزا
اون حتی میتونست با جادوش از پاریس به سئول هم بیاد هرچند یکم سخت و دردناک میشد بخاطر مسافت زیاد و انرژی بیشتری که ازش هدر میره اما امکان پذیر بود
کارلا میخنده و بیخیال از پیشش رد میشه:میدونم بابا،اشکالی نداره بیا به ادامه ی غذا برسیم
تهیونگ از بیخیالی کارلا تعجب کرده بود خب بلاخره آدم احساسی میشه یا چیزی اما بیخیالی کارلا براش خیلی عجیب بود و البته خوب
نمیدونست که کارلا از درون اصلا خودشم نمیفهمه چشه
احساس عجیبی گرفته بود بلاخره اینقدر نزدیکی یکم غیرطبیعیه...نمیدونست باید چیکار کنه فقط وانمود کرد که براش مهم نیست
درواقع خیلیم مهمه...وقت دست تهیونگ رفت دور شکم کارلا ی احساس فوق عجیبی گرفته بود که خودشم نمیدونست چیه
عجیب شده بود فقط میتونه حالتشو با کلمه ی عجیب توصیف کنه چون خودشم نمیدونم چرا یهو اینطوری شد
شاید بتونه اعتراف کنه که خوشش اومده بود؟
شاید بخواد اینو در وجودش انکار کنه؟
تنها یک حرکت ساده باعث گیج شدنش شد و الان نمیدونست باید چیکار کنه فقط امیدوار بود اسن بحث دوباره کشیده نشه هرچند مطمئن بود شب که سرشو روی بالشت بزاره قراره میلیون ها بار به اون لحظه فکر کنه و حتی به مینسئو بگه و مطمئنه که مینسئو مسخره بازی درمیاره اما لحظه ی یکم پیش مثل یک عالمه حرفه که تو قلب کارلا هست و لحظه شماری میکنه تا فقط اونارو به زبون بیاره و برا مینسئو تعریف کنه شایدم برا آیریس تعریف کنه اما باز هم میدونه آیریس میتونه بدتر از مینسئو باشه و یک عالمه سناریو براش بسازه،شیپشون کنه و حرف های عاشقانه ای بزنه و کارلا رو از حرص آبی به قرمز کنه
اونقدر غرق فکر بود که اصلا نفهمید تموم کردن الان باید فقط سالاد رو بزارن تو یخچال و استیک هارو کباب کنن
تهیونگ دستی برا کارلا تکون داد:خوبی؟کجایی؟تموم کردیماااا منتظر چی هستی
کارلا سرشو تکون داد و تازه متوجه شد که تموم کردن:آه اره تموم کردیم هیچی فقط یکم داشتم فکر میکردم
قطعا تنها حدس تهیونگ یکم پیش بود پس به زبون اورد:ببین اگه بخاطر یکم پیشه که....
کارلا نزاشت حرف تهیونگ تموم بشه و پرید گفت:نه نه باور کن بخاطر اون نیست داشتم به دوستام فکر میکردم
هرچند که تهیونگ مطمئن نبود و تردید داشت اما حرفشو باور کرد:دلت براشون تنگ شده؟
کارلا:اره
تهیونگ با همدردی گفت:میخوای برات بلیط بگیرم بریم پاریس؟بلاخره بخاطر من اومدی
خب بلاخره تهیونگ حق داشت اینو بگه نمیدونست که کارلا میتونه فقط با خوابیدن بره دنیای خودش و اونجا خیلی راحت همه دوستاشو ببینه و سه ساعت حرف بزنن و تخمه بخورن بدون زحمتی برای بلیط و هواپیما و این چیزا
اون حتی میتونست با جادوش از پاریس به سئول هم بیاد هرچند یکم سخت و دردناک میشد بخاطر مسافت زیاد و انرژی بیشتری که ازش هدر میره اما امکان پذیر بود
۱.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.