part:1۸
_part:1۸_
_charmer_
_کارلا_
خوشحال بود،حواس تهیونگ از مرگ پدربزرگش یکم پرت شده بود،بیخیال وصیت نامه شده بود و کارلا از همه ی اینا بعلاوه ی وقت گذروندن با تهیونگ خوشحال بود
تهیونگ خیلی خوش خنده و بامزه است کارلا ازینکه اینطور میبینتش خود به خود لبخند میزنه و راضیه،شاید هیچوقت نتونه اون لحظه که داشت تو بغلش مثل یک بچه کوچولو اشک میریخت رو فراموش کنه اما این لحظه و این ثانیه و دقایقی که داره با لبخند و خوشحالی و قهقه میگذره رو هم نمیتونه از یاد ببره
مثل دیدن یک فیلم ازش لذت میبرد و به همراه تهیونگ میخندید
وقتی ندیک فواره شدن تهیونگ کنارش ایستاد و ژست گرفت
تهیونگ:کارلا ازم عکس بگیر
کارلا بهش خندید و گفت:باشه صبر کن
گوشیشو از تو جیبش درآورد و ازش چندتا عکس گرفت و گفت:گرفتم تهیونگ
تهیونگ اومد سمتش گفت:بزار ببینم
وقتی عکسا رو نشونش داد تهیونگ لبخند رضایت مندی زد و گفت:خیلی خوب گرفتی
کارلا ادا دراورد:بله بله من عکاس ماهریم
تهیونگ بهش خندید:اووو باید بگم منم خیلی خوب عکس میگیرم
کارلا یک حالت تعجب ساختگی از خودش درآورد:جدی؟
تهیونگ:برو بایست پیش فواره تا ازت عکس بگیرم و نشونت بدم
کارلا:باشه پس..
رفت کنار فواره ایستاد و سه ژست متفاوت گرفت،وقتی عکس گرفتن تموم شد رفت کنار تهیونگ ایستاد و عکس هارو دید
کارلا:وااااو...تنها خاله ام بود که ازم قشنگ عکس میگرفت...تو شدی دومین نفر
تهیونگ خندید و بعد یک عکس باهمدیگه گرفتن
هوا کم کم داشت تاریک میشد و همچنین سرد تر،بخاطر سرما دماغ هردوتاشون قرمز شد
همینطور قدم برمیداشتن و راه میرفتن تا که تهیونگ ایستاد و گفت
تهیونگ:کارلا
کارلا هم ایستاد و جوابشو داد:بله؟
تهیونگ:میخوای شام رو تو خونه باهم درست کنیم؟البته میتونیم بریم بیرون بخوریم مشکلی نداره ولی فک میکنم توی خونه درست کنیم خیلی لذتش بیشتره
کارلا که از این فکر خیلی خوشش اومده بود گفت:عالیه،منم غذای خونه رو به بیرون ترجیح میدم تازه درست کردن غذا تو خونه خیلی خوبه
تهیونگ:عالیه،پس بریم خونه
کارلا:بریم
به سمت ماشین تهیونگ رفتن و سوار شدن،تهیونگ ماشین رو روشن کرد و به سمت خونش حرکت کرد
اول شب بود و همه بیرون اومده بودن و شهر با چراغ ها حسابی نورانی شده بود و این خیلی زیبا بود که مردم بدون بهانه ای خوشحال بودن
کارلا که بهشون نگاه میکرد میخندید
بعضیا غرفه هایی تشکیل داده بودن و چیزای زیبایی رو اونجا گذاشتن،بعضیا دست ساز و بعضیا نه
منظره های قشنگی بودن
_charmer_
_کارلا_
خوشحال بود،حواس تهیونگ از مرگ پدربزرگش یکم پرت شده بود،بیخیال وصیت نامه شده بود و کارلا از همه ی اینا بعلاوه ی وقت گذروندن با تهیونگ خوشحال بود
تهیونگ خیلی خوش خنده و بامزه است کارلا ازینکه اینطور میبینتش خود به خود لبخند میزنه و راضیه،شاید هیچوقت نتونه اون لحظه که داشت تو بغلش مثل یک بچه کوچولو اشک میریخت رو فراموش کنه اما این لحظه و این ثانیه و دقایقی که داره با لبخند و خوشحالی و قهقه میگذره رو هم نمیتونه از یاد ببره
مثل دیدن یک فیلم ازش لذت میبرد و به همراه تهیونگ میخندید
وقتی ندیک فواره شدن تهیونگ کنارش ایستاد و ژست گرفت
تهیونگ:کارلا ازم عکس بگیر
کارلا بهش خندید و گفت:باشه صبر کن
گوشیشو از تو جیبش درآورد و ازش چندتا عکس گرفت و گفت:گرفتم تهیونگ
تهیونگ اومد سمتش گفت:بزار ببینم
وقتی عکسا رو نشونش داد تهیونگ لبخند رضایت مندی زد و گفت:خیلی خوب گرفتی
کارلا ادا دراورد:بله بله من عکاس ماهریم
تهیونگ بهش خندید:اووو باید بگم منم خیلی خوب عکس میگیرم
کارلا یک حالت تعجب ساختگی از خودش درآورد:جدی؟
تهیونگ:برو بایست پیش فواره تا ازت عکس بگیرم و نشونت بدم
کارلا:باشه پس..
رفت کنار فواره ایستاد و سه ژست متفاوت گرفت،وقتی عکس گرفتن تموم شد رفت کنار تهیونگ ایستاد و عکس هارو دید
کارلا:وااااو...تنها خاله ام بود که ازم قشنگ عکس میگرفت...تو شدی دومین نفر
تهیونگ خندید و بعد یک عکس باهمدیگه گرفتن
هوا کم کم داشت تاریک میشد و همچنین سرد تر،بخاطر سرما دماغ هردوتاشون قرمز شد
همینطور قدم برمیداشتن و راه میرفتن تا که تهیونگ ایستاد و گفت
تهیونگ:کارلا
کارلا هم ایستاد و جوابشو داد:بله؟
تهیونگ:میخوای شام رو تو خونه باهم درست کنیم؟البته میتونیم بریم بیرون بخوریم مشکلی نداره ولی فک میکنم توی خونه درست کنیم خیلی لذتش بیشتره
کارلا که از این فکر خیلی خوشش اومده بود گفت:عالیه،منم غذای خونه رو به بیرون ترجیح میدم تازه درست کردن غذا تو خونه خیلی خوبه
تهیونگ:عالیه،پس بریم خونه
کارلا:بریم
به سمت ماشین تهیونگ رفتن و سوار شدن،تهیونگ ماشین رو روشن کرد و به سمت خونش حرکت کرد
اول شب بود و همه بیرون اومده بودن و شهر با چراغ ها حسابی نورانی شده بود و این خیلی زیبا بود که مردم بدون بهانه ای خوشحال بودن
کارلا که بهشون نگاه میکرد میخندید
بعضیا غرفه هایی تشکیل داده بودن و چیزای زیبایی رو اونجا گذاشتن،بعضیا دست ساز و بعضیا نه
منظره های قشنگی بودن
۱.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.