اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۴۵
(ویو نابی)
نابی: ممنون....
& بریم
رفتیم پشت میز وایسادیم چوب بیلیارد داد دستم شروع کردم بازی هین
بازی ازم سوال می پرسید
& اسمت چیه
نابی: نابی هستم.....تو
& گو ون..... اسمت معنی خاصی داره
نابی: هوم.....خوشبختم گو ون
داشتیم بازی می کردیم هر دو گو ون خیلی با ادب بود......
بازی دست اول من بردم گو ون با خنده نگام کرد
& بلد بودی
نابی: هوم زیاد بازی کردم
& خوشگل که هستی بازیکن خوبی هم هستی
نابی: ممنون
& با کی اومدی اینجا
به جونگ کوک اشاره کردم که گرم بازی بود با بقیه
نابی: ایشون
& اوک.....بریم دست بعد
نابی: آره
دوباره گرم بازی شدیم اونقدر بازی خوب پیش می رفت که اکثر پسرا و چندتا
دخترا داشتن بازی تماشا می کردن و دست آخر گو ون برد
نابی: عالی بود
& ولی در اصل تو بردی
نابی: مهم نیست....... ولی از آشنایت خوشبختم
& منم ......بچه ها به افتخار برد نابی یکم بنوشیم
همه کسایی که بازی تماشا کرده بودن اوکی دادن دور یکی میز همون طرف
نشستیم و یکم ویسکی خوردیم
نابی: ممنون....
& کاری نکردم
(ویو جونگ کوک)
وقتی پیش نابی رفتم فهمیدم چه گندی زدم ولی ترجیح دادم بیشتر رو اعصابش
راه نرم رفتم با بقیه شروع به بازی کردن کردم ..... ولی چند مین بعد دیدم نابی
نیست اطراف گشتم دیدم با بقیه گرم صحبت اونم با پسر این دختر تا من دق نده
دست بردار نیست خیلی عصبی شدم......اون می دونه دوسش دارم ولی با بقیه
حرف می زنه با عصبانیت به سمتش رفتم دستاش گرفتم و کشیدمش سمت
خودم دستام دور کمرش قفل کردم......که ...یهو.........
پارت ۴۵
(ویو نابی)
نابی: ممنون....
& بریم
رفتیم پشت میز وایسادیم چوب بیلیارد داد دستم شروع کردم بازی هین
بازی ازم سوال می پرسید
& اسمت چیه
نابی: نابی هستم.....تو
& گو ون..... اسمت معنی خاصی داره
نابی: هوم.....خوشبختم گو ون
داشتیم بازی می کردیم هر دو گو ون خیلی با ادب بود......
بازی دست اول من بردم گو ون با خنده نگام کرد
& بلد بودی
نابی: هوم زیاد بازی کردم
& خوشگل که هستی بازیکن خوبی هم هستی
نابی: ممنون
& با کی اومدی اینجا
به جونگ کوک اشاره کردم که گرم بازی بود با بقیه
نابی: ایشون
& اوک.....بریم دست بعد
نابی: آره
دوباره گرم بازی شدیم اونقدر بازی خوب پیش می رفت که اکثر پسرا و چندتا
دخترا داشتن بازی تماشا می کردن و دست آخر گو ون برد
نابی: عالی بود
& ولی در اصل تو بردی
نابی: مهم نیست....... ولی از آشنایت خوشبختم
& منم ......بچه ها به افتخار برد نابی یکم بنوشیم
همه کسایی که بازی تماشا کرده بودن اوکی دادن دور یکی میز همون طرف
نشستیم و یکم ویسکی خوردیم
نابی: ممنون....
& کاری نکردم
(ویو جونگ کوک)
وقتی پیش نابی رفتم فهمیدم چه گندی زدم ولی ترجیح دادم بیشتر رو اعصابش
راه نرم رفتم با بقیه شروع به بازی کردن کردم ..... ولی چند مین بعد دیدم نابی
نیست اطراف گشتم دیدم با بقیه گرم صحبت اونم با پسر این دختر تا من دق نده
دست بردار نیست خیلی عصبی شدم......اون می دونه دوسش دارم ولی با بقیه
حرف می زنه با عصبانیت به سمتش رفتم دستاش گرفتم و کشیدمش سمت
خودم دستام دور کمرش قفل کردم......که ...یهو.........
- ۹.۶k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط