عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۴ (。☬。)
جدی گفت و هر چهار تا پسر خندیدن ناگاهمی صدا آژیر پلیس به گوششان خورد هر یکی با ترس و حاصل از تعجبی به هم نگاه کردن تا اینکه یکی تند گفت
پسره : زود باش بریم ..
یکی پس از دیگری پا به فرار گذاشت آخریش میونشی را محکم بر روی زمین حول دادن و پا به فرار گذاشتند .. میونشی هنوز هم اشک ریخت و موهایش گونه های قرمز را پنهان نمود جیمین از ته قلبش نفس کشید
جیمین : خوبی ؟
سپس سمتش هجوم برد یک زانو خم سپس به دخترک زل زد .. صورت گرد و پفی کع حالا از ترس قرمز بود چشم های بزرگ پلی تلخ عسلی .. آشنا بودن این چشم ها لب های بیش از حد نازک و بی رنگ ..
جیمین. : ببینم میتونی حرف بزنی ؟
دخترک آروم سری تکون داد جیمین عمیق و مهربان گفت
جیمین : پاشو روی زمین نشستی
بازو اش را لمس نمود سپس از روی زمین بلندش کرد میونشی هق تو گلو ای کرد جیمین تند خم سد سپس کولهپشتی دخترانه میونشی را برداشت سپس سمتش گرفت
جیمین : بیا بگیرن گریه نکنید ..
میونشی آروم سری تکون داد سپس کولهپشتی اش را دریافت نمود سپس جیمین همراه با جدیت اش دستمال ای به دست میونشی داد
میونشی آروم نگاهش را به بالا برد بعد از این مکالمه بلاخره توانست صورت مرد را ببینه
چشم های خاکستری رنگ پوست سفید لب های خدا دادی قرمز لباس مرتب و همچنین موهای براقش محو این زیبایی شده بود عمیق و جدی نگاهش کرد جیمین سر تا پای دخترک را آنالیز کرد ولی این نگاه یهویی این دختر غریبه براش اخساس خوبی نبود .. تند دست تو جیب و جدی گفت
جیمین : بیا برسونمت کجا زندگی میکنی پ
میونشی بدون حرفی سری به نه تکون داد جیمین آدمی نبود که اسرار کنه باز هم سمت سنگی بزرگی هجوم برد بلافاصله خم سد سپس گوشیش را برداشت میونشی مات و مبهوت نگاهش کرد حدث زد شاید این صدا آژیر پلیس نبود بلکه جیمین گوشی را روشن کرده بود ناخواسته لبخندی زد
جیمین همان گونه پشت بهش تند و جدی گفت
جیمین : برو خونت شاید بازم بیان به خانواده بگو که اذیتت میکنند
سپس با گام عغی سریع از ان مکان دور شد .. زمزمه کنان گفت : گاهی سر پا هستند ولی میترسند قدم بردارن ولی ته قلبم بهم گفت این دختر شبیه منه ترسو ولی سنگ ٫
٫
(。☬。)پارت ۴ (。☬。)
جدی گفت و هر چهار تا پسر خندیدن ناگاهمی صدا آژیر پلیس به گوششان خورد هر یکی با ترس و حاصل از تعجبی به هم نگاه کردن تا اینکه یکی تند گفت
پسره : زود باش بریم ..
یکی پس از دیگری پا به فرار گذاشت آخریش میونشی را محکم بر روی زمین حول دادن و پا به فرار گذاشتند .. میونشی هنوز هم اشک ریخت و موهایش گونه های قرمز را پنهان نمود جیمین از ته قلبش نفس کشید
جیمین : خوبی ؟
سپس سمتش هجوم برد یک زانو خم سپس به دخترک زل زد .. صورت گرد و پفی کع حالا از ترس قرمز بود چشم های بزرگ پلی تلخ عسلی .. آشنا بودن این چشم ها لب های بیش از حد نازک و بی رنگ ..
جیمین. : ببینم میتونی حرف بزنی ؟
دخترک آروم سری تکون داد جیمین عمیق و مهربان گفت
جیمین : پاشو روی زمین نشستی
بازو اش را لمس نمود سپس از روی زمین بلندش کرد میونشی هق تو گلو ای کرد جیمین تند خم سد سپس کولهپشتی دخترانه میونشی را برداشت سپس سمتش گرفت
جیمین : بیا بگیرن گریه نکنید ..
میونشی آروم سری تکون داد سپس کولهپشتی اش را دریافت نمود سپس جیمین همراه با جدیت اش دستمال ای به دست میونشی داد
میونشی آروم نگاهش را به بالا برد بعد از این مکالمه بلاخره توانست صورت مرد را ببینه
چشم های خاکستری رنگ پوست سفید لب های خدا دادی قرمز لباس مرتب و همچنین موهای براقش محو این زیبایی شده بود عمیق و جدی نگاهش کرد جیمین سر تا پای دخترک را آنالیز کرد ولی این نگاه یهویی این دختر غریبه براش اخساس خوبی نبود .. تند دست تو جیب و جدی گفت
جیمین : بیا برسونمت کجا زندگی میکنی پ
میونشی بدون حرفی سری به نه تکون داد جیمین آدمی نبود که اسرار کنه باز هم سمت سنگی بزرگی هجوم برد بلافاصله خم سد سپس گوشیش را برداشت میونشی مات و مبهوت نگاهش کرد حدث زد شاید این صدا آژیر پلیس نبود بلکه جیمین گوشی را روشن کرده بود ناخواسته لبخندی زد
جیمین همان گونه پشت بهش تند و جدی گفت
جیمین : برو خونت شاید بازم بیان به خانواده بگو که اذیتت میکنند
سپس با گام عغی سریع از ان مکان دور شد .. زمزمه کنان گفت : گاهی سر پا هستند ولی میترسند قدم بردارن ولی ته قلبم بهم گفت این دختر شبیه منه ترسو ولی سنگ ٫
٫
- ۶.۶k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط