ماه و خورشید
پارت ۲۶
کوک : من خوابم میاد
ته : شب خوش که البته الان هنوز ظهره
کوک : نه دیگه خوابم نمیاد
ته : منو داری خر میکنی پاپی
کوک : جونگکوک
ته : پاپی
کوک : خب چرا پاپی من از سگ بودن خوشم نمیاد
ته : باز میخوای شروع کنی کوک
کوک : نچ ته ته
ته : خب پس بخواب تا منم به کارام برسم
کوک : چی شد که اومدی اینجا ته
ته : خب پدرم مجبورم کرد گفت یا میام اینجا درس بخونم یا ازدواج میکنم منم اینجا رو قبول کردم ولی چون الان ۲۱ سالمه باید ازدواج کنم
کوک : قرار بوده با کی ازدواج کنی
ته : یه پسر عمو داشتم که هم اسم خودم بود و همینطور یه دختر عمو که خواهر همون بود فکر کنم الان ۱۸ سالشه همه فکر میکردن خیلی کیوته ولی برعکس خیلی توقصه اسمش هانا بود
کوک : کیم هانا ؟
ته : آره تو میشناسیش
کوک : آره اونو میخواستن بندازن به من و این همونی بود که تو باشگاه ازم عکس میگرفت
ته : تو میدونستی ازت عکس میگیره
کوک : نه بعدش فهمیدم
ته : وایسا رنگش بزنم
زنگ زد به هانا
ته : سلام هانا چه خبر
هانا : او چی شده یه نفر از ما خبر گرفته
ته : هیچی میدونستی من تو رابطم
هانا : اون فرد خوش شانس کیه حالا
ته : خودت باید بفهمی تورو میشناسه
هانا : یکی از دوستامه
ته : دیگه نیست قبلاً بوده
هانا : ام نایونه
ته : نه راستی از کراشت چه خبر
هانا : هیچی اسکولش کردیم از کشور انداختمش بیرون
ته :عه میدونستی خیلی بده یکی رو گول بزنی
هانا : ولی من حال کردم وایسا یه حدس دیگه بزنم
ته : خب میخوای جنسیتشو بدونی
هانا : آره آره بگو اونوقت کارم راحت تر میشه وایسا به داداشمم بگم با زنش بیاد تهیونگ آسامی بیاین کمک میخوام ببینم اسم کسی که تهیونگ پسر عموم باهاش تو رابطست چیه
ته : خب بگم جنسیتشو
هانا : اومدن اومدن
تهیونگ : او سلام پسر عمو ی گلم
ته : خب میگم پسره اوکی حالا حدس بزنید
همه : نمیدونم
ته : خب بزارین وقتی هفته دیگه اومدیم بهتون نشونش میدم
قطع کرد
کوک : ته ته چرا هفته دیگه باید بری اونجا ؟
ته : بری اشتباهه بریم چون الان دیگه مال منی و پدرت دیگه صاحبان نیست به مدیر گفتم برای یه کار چند روز میرسم کره اوکی
کوک : فردا جمعه پس فردا هفته ی دیگست
ته : آره
با بغض جوابش رو دادم
کوک : نمیشه من نیام " بغض کیوت "
ته : الان مال منی و هرچی بگم باید بگی چشم یا بله فهمیدی پاپی
کوک : بله " بغض کیوت "
ته : پاشو بیا اینجا ببینمت
رفتم پیشش وایسادم و با سردیه تمام نگاهش کردم
ته : چته چرا رفتارت تغییر کرد
کوک : اونا از من بدشون میاد من نمیخوام برگردم کره
ته : هرچیم تو نخوای الان مال منی و باید همه جا باهام بیای
کوک : از اولم میدونستم فقط بخاطر شرط بندی منو میخوای " آروم "
ته : چرا همش فکر میکنی من تورو بخاطر اینکه پدرت تو شرط بند باخت میخوام " عصبی "
کوک :....
🌑🌕
کوک : من خوابم میاد
ته : شب خوش که البته الان هنوز ظهره
کوک : نه دیگه خوابم نمیاد
ته : منو داری خر میکنی پاپی
کوک : جونگکوک
ته : پاپی
کوک : خب چرا پاپی من از سگ بودن خوشم نمیاد
ته : باز میخوای شروع کنی کوک
کوک : نچ ته ته
ته : خب پس بخواب تا منم به کارام برسم
کوک : چی شد که اومدی اینجا ته
ته : خب پدرم مجبورم کرد گفت یا میام اینجا درس بخونم یا ازدواج میکنم منم اینجا رو قبول کردم ولی چون الان ۲۱ سالمه باید ازدواج کنم
کوک : قرار بوده با کی ازدواج کنی
ته : یه پسر عمو داشتم که هم اسم خودم بود و همینطور یه دختر عمو که خواهر همون بود فکر کنم الان ۱۸ سالشه همه فکر میکردن خیلی کیوته ولی برعکس خیلی توقصه اسمش هانا بود
کوک : کیم هانا ؟
ته : آره تو میشناسیش
کوک : آره اونو میخواستن بندازن به من و این همونی بود که تو باشگاه ازم عکس میگرفت
ته : تو میدونستی ازت عکس میگیره
کوک : نه بعدش فهمیدم
ته : وایسا رنگش بزنم
زنگ زد به هانا
ته : سلام هانا چه خبر
هانا : او چی شده یه نفر از ما خبر گرفته
ته : هیچی میدونستی من تو رابطم
هانا : اون فرد خوش شانس کیه حالا
ته : خودت باید بفهمی تورو میشناسه
هانا : یکی از دوستامه
ته : دیگه نیست قبلاً بوده
هانا : ام نایونه
ته : نه راستی از کراشت چه خبر
هانا : هیچی اسکولش کردیم از کشور انداختمش بیرون
ته :عه میدونستی خیلی بده یکی رو گول بزنی
هانا : ولی من حال کردم وایسا یه حدس دیگه بزنم
ته : خب میخوای جنسیتشو بدونی
هانا : آره آره بگو اونوقت کارم راحت تر میشه وایسا به داداشمم بگم با زنش بیاد تهیونگ آسامی بیاین کمک میخوام ببینم اسم کسی که تهیونگ پسر عموم باهاش تو رابطست چیه
ته : خب بگم جنسیتشو
هانا : اومدن اومدن
تهیونگ : او سلام پسر عمو ی گلم
ته : خب میگم پسره اوکی حالا حدس بزنید
همه : نمیدونم
ته : خب بزارین وقتی هفته دیگه اومدیم بهتون نشونش میدم
قطع کرد
کوک : ته ته چرا هفته دیگه باید بری اونجا ؟
ته : بری اشتباهه بریم چون الان دیگه مال منی و پدرت دیگه صاحبان نیست به مدیر گفتم برای یه کار چند روز میرسم کره اوکی
کوک : فردا جمعه پس فردا هفته ی دیگست
ته : آره
با بغض جوابش رو دادم
کوک : نمیشه من نیام " بغض کیوت "
ته : الان مال منی و هرچی بگم باید بگی چشم یا بله فهمیدی پاپی
کوک : بله " بغض کیوت "
ته : پاشو بیا اینجا ببینمت
رفتم پیشش وایسادم و با سردیه تمام نگاهش کردم
ته : چته چرا رفتارت تغییر کرد
کوک : اونا از من بدشون میاد من نمیخوام برگردم کره
ته : هرچیم تو نخوای الان مال منی و باید همه جا باهام بیای
کوک : از اولم میدونستم فقط بخاطر شرط بندی منو میخوای " آروم "
ته : چرا همش فکر میکنی من تورو بخاطر اینکه پدرت تو شرط بند باخت میخوام " عصبی "
کوک :....
🌑🌕
۸.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.