«پارت ۹»
«پارت ۹»
تهیونگ: اصلا از اون انتظار نداشتم بعد دوازده سال
کوک؛: خب شما میخواستین درمورد چی حرف بزنید
تهیونگ: ها.....نه هیچی دیگه ولش کن بعدا بهت میگم
کوک: باشه
(فلش بک به دو ساعت بعد)
از. زبون راوی: تهیونگ و کوک مست کرده بودن کوک بعد از دو ساعت رفت خونه ی خودش اما تهیونگ😂
بچه ها هنوز نرسیدین به جای خفنش خلاصه بربم سراغ بقیه رمان
تهیونگ: دنیز(با داد)
دنیز: بله ارباب
تهیونگ: بیا پایین(با داد)
دنیز: باشه
رفتم پایین وای نه بازم مست کرده اگه دوباره بخواد این کارو انجام بده چی
رفتم کنارش نشستم که شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: من.....هق....من مامانم رو توی سن دو سالگی از دست دادم و بابام رو هم توی سن ۱۶ ساگی ازم گرفتن من عاشق یه دختر شدمو باهاش رابطه داشتم....هق.....اما......بعد از رابطه دکتر بهمگفت که ایشون باردار هستن و نمیتونن رابطه ی دیگه ای داشته باشن من خیلی خوشحال شدم اما بعد از شیش ماه فهمیدم که بچه از خودم نیست و از دشمن منه......هق.....بعد از اینکه......هق.......بچه به دنیا اومد خودش و مادرش رو به کسی فروختم
دنیز: متاسفم
نمیدونم چرا اما رفنم روی پاهاش نشستم و لبار رو گذاشتم روی لباش و میک زدم بعد از دو دقیقه ازش جدا شدم و کنارش نشستم.........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها انگشتامممممممم
اما امیدوارم که خوشتون بیاد🙃❤
تهیونگ: اصلا از اون انتظار نداشتم بعد دوازده سال
کوک؛: خب شما میخواستین درمورد چی حرف بزنید
تهیونگ: ها.....نه هیچی دیگه ولش کن بعدا بهت میگم
کوک: باشه
(فلش بک به دو ساعت بعد)
از. زبون راوی: تهیونگ و کوک مست کرده بودن کوک بعد از دو ساعت رفت خونه ی خودش اما تهیونگ😂
بچه ها هنوز نرسیدین به جای خفنش خلاصه بربم سراغ بقیه رمان
تهیونگ: دنیز(با داد)
دنیز: بله ارباب
تهیونگ: بیا پایین(با داد)
دنیز: باشه
رفتم پایین وای نه بازم مست کرده اگه دوباره بخواد این کارو انجام بده چی
رفتم کنارش نشستم که شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: من.....هق....من مامانم رو توی سن دو سالگی از دست دادم و بابام رو هم توی سن ۱۶ ساگی ازم گرفتن من عاشق یه دختر شدمو باهاش رابطه داشتم....هق.....اما......بعد از رابطه دکتر بهمگفت که ایشون باردار هستن و نمیتونن رابطه ی دیگه ای داشته باشن من خیلی خوشحال شدم اما بعد از شیش ماه فهمیدم که بچه از خودم نیست و از دشمن منه......هق.....بعد از اینکه......هق.......بچه به دنیا اومد خودش و مادرش رو به کسی فروختم
دنیز: متاسفم
نمیدونم چرا اما رفنم روی پاهاش نشستم و لبار رو گذاشتم روی لباش و میک زدم بعد از دو دقیقه ازش جدا شدم و کنارش نشستم.........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها انگشتامممممممم
اما امیدوارم که خوشتون بیاد🙃❤
۱۴.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.