چند پارتی..وقتی روانی بود.. p2
چند پارتی..وقتی روانی بود.. p2
استرس داشت خرخرت رو میجویید..
با دندون به جون لبات افتادی..پوست لب هات رو میکندی و اصلا توجه ایی به سوزش و خونی که از لبت جاری میشد نکردی..
دانشجوی پزشکی بودی و برای امتحان عملیی که داشتی باید یک شیفت شب رو داخل بخش روان پریشی میگذروندی..بخش دی..
بخاطر گذشته ایی که داشتی اصلا حالت خوب نبود..همش استرس داشتی..
اما ..بین این همه تیمارستان چرا باید اینجا بستری بشه؟؟حتما داخل یک تیمارستان دیگست..
بعد از اینکه دکتر ارشد برای تو و یکی دیگه از همکارات کامل درمورد بخش توضیح داد سمت دفترش رفت..همکارت سریع پرونده ایی برداشت و بعد از خوندن پروند سمت اتاق بیمارش رفت..
سمت قفسه پرونده ها رفتی..
تک به تک بررسیشون کردی
-بیمار 904..جئون سوجین..
خواستی پروندش رو برداری اما چشمت به پرونده ایی خورد ..
-بیمار 909..هان جیسونگ..
پرونده 904 از دستت افتاد و صدای بدی تولید کرد..
امکان نداره..اون..اون اینجا بستری؟؟..چطور ممکنه؟
دقیقا از همونی که میترسیدی..
سعی کردی اهمیتی به پروندش ندی ..اما از ته دلت دوست داشتی برش داری و بخونیش..اما اشتباه بود..هیچ وقت نباید پرونده ی نزدیکانتون رو بخونین..یکی از قوانین بخش روان پریشی..
دوباره نگاهی به پرونده انداختی ..
سرت رو کج کردی و پرونده ایی که روی زمین بود رو برداشتی و
سمت ایستگاه پرستاری رفتی..
خیلی مشتاق بودی که سریع صبح بشه و از اینجا بری..اما نمیتونستی..نگاهی به ساعت انداختی..تازه ساعت12 بود..
از افکارت خارج شدی و پرونده ی جئون سوجین رو ورق زدی..
.
.
.
بعد از ملاقات با بیمارت که خیلی خوب پیش رفت
از اتاقش خارج شدی و بعد سمت دیگه ایی از اون بخش قدم برداشتی.. همینطور که داشتی تو راه رو های بخش قدم میزدی..احساس میکردی انگار یکی بهت خیره شده
نگاهت رو به پشت سرت دادی..هیچکس نبود..اما میتونستی متوجه بشی که یکی داره بهت نگاه میکنه..
هانورا
(تو یک پست جا نشد..ادامش رو داخل یک پست دیگه میذارم)
استرس داشت خرخرت رو میجویید..
با دندون به جون لبات افتادی..پوست لب هات رو میکندی و اصلا توجه ایی به سوزش و خونی که از لبت جاری میشد نکردی..
دانشجوی پزشکی بودی و برای امتحان عملیی که داشتی باید یک شیفت شب رو داخل بخش روان پریشی میگذروندی..بخش دی..
بخاطر گذشته ایی که داشتی اصلا حالت خوب نبود..همش استرس داشتی..
اما ..بین این همه تیمارستان چرا باید اینجا بستری بشه؟؟حتما داخل یک تیمارستان دیگست..
بعد از اینکه دکتر ارشد برای تو و یکی دیگه از همکارات کامل درمورد بخش توضیح داد سمت دفترش رفت..همکارت سریع پرونده ایی برداشت و بعد از خوندن پروند سمت اتاق بیمارش رفت..
سمت قفسه پرونده ها رفتی..
تک به تک بررسیشون کردی
-بیمار 904..جئون سوجین..
خواستی پروندش رو برداری اما چشمت به پرونده ایی خورد ..
-بیمار 909..هان جیسونگ..
پرونده 904 از دستت افتاد و صدای بدی تولید کرد..
امکان نداره..اون..اون اینجا بستری؟؟..چطور ممکنه؟
دقیقا از همونی که میترسیدی..
سعی کردی اهمیتی به پروندش ندی ..اما از ته دلت دوست داشتی برش داری و بخونیش..اما اشتباه بود..هیچ وقت نباید پرونده ی نزدیکانتون رو بخونین..یکی از قوانین بخش روان پریشی..
دوباره نگاهی به پرونده انداختی ..
سرت رو کج کردی و پرونده ایی که روی زمین بود رو برداشتی و
سمت ایستگاه پرستاری رفتی..
خیلی مشتاق بودی که سریع صبح بشه و از اینجا بری..اما نمیتونستی..نگاهی به ساعت انداختی..تازه ساعت12 بود..
از افکارت خارج شدی و پرونده ی جئون سوجین رو ورق زدی..
.
.
.
بعد از ملاقات با بیمارت که خیلی خوب پیش رفت
از اتاقش خارج شدی و بعد سمت دیگه ایی از اون بخش قدم برداشتی.. همینطور که داشتی تو راه رو های بخش قدم میزدی..احساس میکردی انگار یکی بهت خیره شده
نگاهت رو به پشت سرت دادی..هیچکس نبود..اما میتونستی متوجه بشی که یکی داره بهت نگاه میکنه..
هانورا
(تو یک پست جا نشد..ادامش رو داخل یک پست دیگه میذارم)
۲۳.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.