وومین کیوت من
وومین کیوت من &۹
(ویو میونگ)
الان تقریبا یک ماهه که سوهو تو کماعه ضربه بدی به سرش خورده و دکترا گفتن که ممکنه حافظش و از دست بده عالی شد حالا بعد از اینکه یکی بهم گفت دوستم داره قراره حافظش و از دست بده یا بدتر حتی بمیره..هققق
نائه پشت سر هم گریه میکنه البته حق هم داره بلاخره یه عمر با سوهو زندگی کرده( سوهو و نائه خواهر برادر ناتنی ان) ساعت ۳ نصفه شب بود رفتم تو اتاق وی آی پی و دیدم نائه باز داره گریه میکنه بهش گفتم: نائه تو برو خونه استراحت کن من اینجا مراقبش هستم با گریهگفت : میونگ....اگه اوپا بیدار نشه چی؟..هققق..اگه بیدار نشه... من چیکار کنم.؟.هقق
گفتم: این حرفا چیه میزنی؟معلومه بیدار میشه حالا هم برو خونه این چند وقت خیلی خسته شدی
باشه ای گفت و از اتاق خارج شد که یهو افتادم روی زمین و شروع کردم به گریه: همش تقصیر منه..هققق..اگه اون کار و نمیکردم..هقققق
که یهو یه صدا شنیدم: بیببببببببببببببببببببببببب
شوکه شدم سریع در و باز کردم و جیغ زدم: پرستارررر! کمکککک!.هققق....اون داره میمیرهههه...هققققق
پرستارا سریع اومدن و شروع کردن به دادن شوک الکتریکی: داریم بیمار و از دست میدیم!
از پشت در با گریه گفتم: لطفا...هقققق...سوهو بیدار شو!!
بیب بیب بیب بیب بیب
صدا خیلی سریع بود!: سوهو! بیدار شو! لطفاً!
( چند ساعت بعد درحالی که سوهو رو از کما در آوردن و به اتاق استراحت انتقالش دادن)
پرستار: چشماش و باز کرده اما حتی ذره ای تکون نمیخوره یا حرف نمیزنه انگار که فلج شده باشه
رفتم تو اتاق و نشستم کنارش که دیدم داره زمزمه میکنه: م..میو..نگ
سریع اشکم و پاک کردم : سوهو! صدای من و میشنوی؟! سوهو! پرستار اون داره حرف میزنه!
دوباره زمزمه کرد: معذرت...میخو..ام
(ویو میونگ)
الان تقریبا یک ماهه که سوهو تو کماعه ضربه بدی به سرش خورده و دکترا گفتن که ممکنه حافظش و از دست بده عالی شد حالا بعد از اینکه یکی بهم گفت دوستم داره قراره حافظش و از دست بده یا بدتر حتی بمیره..هققق
نائه پشت سر هم گریه میکنه البته حق هم داره بلاخره یه عمر با سوهو زندگی کرده( سوهو و نائه خواهر برادر ناتنی ان) ساعت ۳ نصفه شب بود رفتم تو اتاق وی آی پی و دیدم نائه باز داره گریه میکنه بهش گفتم: نائه تو برو خونه استراحت کن من اینجا مراقبش هستم با گریهگفت : میونگ....اگه اوپا بیدار نشه چی؟..هققق..اگه بیدار نشه... من چیکار کنم.؟.هقق
گفتم: این حرفا چیه میزنی؟معلومه بیدار میشه حالا هم برو خونه این چند وقت خیلی خسته شدی
باشه ای گفت و از اتاق خارج شد که یهو افتادم روی زمین و شروع کردم به گریه: همش تقصیر منه..هققق..اگه اون کار و نمیکردم..هقققق
که یهو یه صدا شنیدم: بیببببببببببببببببببببببببب
شوکه شدم سریع در و باز کردم و جیغ زدم: پرستارررر! کمکککک!.هققق....اون داره میمیرهههه...هققققق
پرستارا سریع اومدن و شروع کردن به دادن شوک الکتریکی: داریم بیمار و از دست میدیم!
از پشت در با گریه گفتم: لطفا...هقققق...سوهو بیدار شو!!
بیب بیب بیب بیب بیب
صدا خیلی سریع بود!: سوهو! بیدار شو! لطفاً!
( چند ساعت بعد درحالی که سوهو رو از کما در آوردن و به اتاق استراحت انتقالش دادن)
پرستار: چشماش و باز کرده اما حتی ذره ای تکون نمیخوره یا حرف نمیزنه انگار که فلج شده باشه
رفتم تو اتاق و نشستم کنارش که دیدم داره زمزمه میکنه: م..میو..نگ
سریع اشکم و پاک کردم : سوهو! صدای من و میشنوی؟! سوهو! پرستار اون داره حرف میزنه!
دوباره زمزمه کرد: معذرت...میخو..ام
- ۲.۸k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط