fake j hope
fake j_hope
part*3
اقای جانگ: جیهوپ این لیل دختر اقای کیم
هوبی: بله میشناسم امروز دیدمش
پدسگ چیزی بگی خودم بعد میکشمت و ابروم دادم بالا اونم تعجب کرده بود
پ: کجا دیدی
هوبی: تو خیابون بود
ابروم بیشتر دادم بالا و با صورت کیوت بهش نگاه کرده
هوبی: دم در عمارتتون دیدمش
پ: با کسی بود
هوبی: نه خودش تنها بود
یه نفس عمیقی کشیدم
اقای جانگ: این چه حرفیه بیاین بریم سر اصل مطلب
دو ساعت بعد
اقای جانگ: پس از این به بعد شراکت خودمو اقای کیم شروع میشه
م: مبارک باشه
خانم جانگ: مبارکه
اقای جانگ: ولی یه چیزی باید این بین باشه
م: منظور
اقای جانگ: یعنی یه چیزی بین خانواده ما و شما باشه
پ: اتفاقا خودم هم خواستم بگم
ا.ت: مگه شما دیگه شریک نیستین خب دیگه چی میخواید بین خانواده ما و شما باشه
اقای جانگ: من فهمیدم
م: خب سریع تر بگین
اقای جانگ: میشه خودمو اقای کیم تنها باشیم
م: باشه
خانم جانگ: شما هم بیاید من کارتون دارم
م: باشه
همه رفتن فقط خودمو جیهوپ موندیم
ا.ت: ممنونم
هوبی: چرا
ا.ت: که به پدرم نگفتی
هوبی:خب نگفتم چون دلیل داره
ا.ت: دلیلش چیه
هوبی:به تو ارتباطی نداره
ا.ت: خب باشه
وایی پسره عوضی کی میشه برین دیگه نمیتونم یه لحظه هم نگاش کنم چقدر رو مخه
حوصلم سر رفته کاشکی جانی بود دلم برلش تنگ شده اخه چطور میتونم دو هفته صبر کنم ولی گفت که میاد با پدرم حرف میزنه کاشکی پدرم اجازه بده
پ: ما اومدیم
م: تصمیم خودتون گرفتید
پ: آره چه تصمیمی
اقای جانگ: فکر کنم خوب باشه
پ: عالیه
ا.ت: خب چیه چرا نمیگید
وایی بگید دیگه سریع برید میترسم یه بلایی سر این پسره بیارم
چند دقیقه قبل
از دید پدر ا.ت
پ: خب چیشده
آقای جانگ: تو یه دختر داری منم یه پسر خب هم سن هم هستن...
#جیهوپ
#جی_هوپ
#فیک
#سناریو
part*3
اقای جانگ: جیهوپ این لیل دختر اقای کیم
هوبی: بله میشناسم امروز دیدمش
پدسگ چیزی بگی خودم بعد میکشمت و ابروم دادم بالا اونم تعجب کرده بود
پ: کجا دیدی
هوبی: تو خیابون بود
ابروم بیشتر دادم بالا و با صورت کیوت بهش نگاه کرده
هوبی: دم در عمارتتون دیدمش
پ: با کسی بود
هوبی: نه خودش تنها بود
یه نفس عمیقی کشیدم
اقای جانگ: این چه حرفیه بیاین بریم سر اصل مطلب
دو ساعت بعد
اقای جانگ: پس از این به بعد شراکت خودمو اقای کیم شروع میشه
م: مبارک باشه
خانم جانگ: مبارکه
اقای جانگ: ولی یه چیزی باید این بین باشه
م: منظور
اقای جانگ: یعنی یه چیزی بین خانواده ما و شما باشه
پ: اتفاقا خودم هم خواستم بگم
ا.ت: مگه شما دیگه شریک نیستین خب دیگه چی میخواید بین خانواده ما و شما باشه
اقای جانگ: من فهمیدم
م: خب سریع تر بگین
اقای جانگ: میشه خودمو اقای کیم تنها باشیم
م: باشه
خانم جانگ: شما هم بیاید من کارتون دارم
م: باشه
همه رفتن فقط خودمو جیهوپ موندیم
ا.ت: ممنونم
هوبی: چرا
ا.ت: که به پدرم نگفتی
هوبی:خب نگفتم چون دلیل داره
ا.ت: دلیلش چیه
هوبی:به تو ارتباطی نداره
ا.ت: خب باشه
وایی پسره عوضی کی میشه برین دیگه نمیتونم یه لحظه هم نگاش کنم چقدر رو مخه
حوصلم سر رفته کاشکی جانی بود دلم برلش تنگ شده اخه چطور میتونم دو هفته صبر کنم ولی گفت که میاد با پدرم حرف میزنه کاشکی پدرم اجازه بده
پ: ما اومدیم
م: تصمیم خودتون گرفتید
پ: آره چه تصمیمی
اقای جانگ: فکر کنم خوب باشه
پ: عالیه
ا.ت: خب چیه چرا نمیگید
وایی بگید دیگه سریع برید میترسم یه بلایی سر این پسره بیارم
چند دقیقه قبل
از دید پدر ا.ت
پ: خب چیشده
آقای جانگ: تو یه دختر داری منم یه پسر خب هم سن هم هستن...
#جیهوپ
#جی_هوپ
#فیک
#سناریو
۹.۳k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.