وانشات جیمین
پارت 4 remember
و جلوتر از اون از خونه خارج شد و جیمین هم پشت سرش
تو ماشین که بود به خودش قول داد امشب کاری کنه که تلافی اون رفتار رو سرش در بیاره و بهش نشون بده با کی طرفه
وقتی به خونه مین هو نزدیک شدن ا/ت گفت: همینجا پارک کن
جیمین بدون مخالفت اینکار رو کرد و ا/ت بدون اینکه منتظر باشه جیمین براش درو باز کنه پیاده شد و بی توجه بهش به سمت خونه مین هو رفت
میدونست جیمین پشت سرشه و اینو از صدای قدم هاش میفهمید ثانیه ای بعد از اینکه زنگ درو فشرد در باز شد و مینهو رو با کلاه تولدی رو سرش دید مین هو خوشحال از اومدن ا/ت به سمتش رفت و بغلش کرد: فکر کردم نمیای
ا/ت خندید و از مین هو جدا شد: میخوای برگردم
مین هو خندید: نه نه اصلا
ا/ت: کلاهت خیلی بهتر میاد
مین هو سریع کلاه رو از رو سرش برداشت و معذب گفت: کار بچه هاست
ا/ت: (با خنده) میدونم
-بهتر نیست بقیه احوال پرسی رو بزارید برای داخل
با صدای نه چندان آروم جیمین ا/ت و مین هو به سمتش برگشتن و مین هو که تازه متوجه جیمین شده بود و از قضیه های بادیگارد های ا/ت خبر نداشت ابرویی بالا انداخت و گفت: درسته
مین هو دستشو پشت کمر ا/ت گذاشت و به داخل راهنماییش کرد و جیمین با دستایی مشت شده دنبالشون رفت داخل و درو بست اصلا از صمیمیت ا/ت و اون پسر خوشش نیومده بود
ا/ت پالتشو بیرون اورد و با کیفش به خدمتکار داد و با راهنمایی مین هو به سمت بقیه دوستاشون رفتن و کمی بعد صدای خنده هاتون بلند شد و جیمین گوشه سالن دست به سینه ایستاده بود و و با اخم نظاره گر صمیمیت ا/ت با دوستاش خصوصا پسرا شد اصلا نمیفهمید چرا یه دختر باید بیشتر با پسرا دوست باشه تا دخترا (با توجه به خودم من خودمم بیشتر با پسرا دوستم یعنی با دخترا خیلی حال نمیکنم نمد چرا😐😂)
از بقیه بادیگاردا شنیدن بود ا/ت دختر رو اعصابیه و اینو واقعا داشت حس میکرد
نه تنها رفتارش بلکه لباسشم رو مخ جیمین بود یقه باز و تنگی لباسش و همه بدتر بالا پایین پریدناش بدجور جیمین و حساس کرده بود
ا/ت بیخیال از همه دنیا داشت به سوجین که با آب و تاب قضیه ی ضایع کردن استاد فیزیکشون رو تعریف میکرد گوش میداد که برای لحظه ای برگشت تا ببینه اون بادیگارد عوضیش کجاس که با دیدنش که گوشه سالن ایستاده بود و با اخم نگاهش میکرد ابرویی بالا انداخت و تو دلش به خودش آفرین گفت
ثانیه ای بعد از اینکه ا/ت برگشت گوشی جیمین زنگ خورد و اون به خاطر سروصدای زیاد مجبور شد بره بیرون خونه تا بتونه جواب بده ا/ت با دیدن بیرون رفتن جیمین مشکوک شد و با جدا شدن از بچه به سمت در رفت بی توجه به نازکی لباسش از خونه خارج شد و دید جیمین کمی دورتر به ماشینشون تکیه داده و داره با گوشیش حرف میزنم و انگار درباره چیز مهمی داره صحبت میکنه چون اخم کرده بود
ا/ت ناخودآگاه به سمتش رفت وقتی بهش نزدیک شد جیمین متوجه اش شد و سوالی نگاهش کرد اما ا/ت شونه ای بالا انداخت و به گوشی جیمین اشاره کرد
-بله قربان
جیمین تماسو قطع کرد و به آن که بازوهاشو بغل کرده بود گفت: چرا اومدی بیرون؟
ا/ت: به تو ربطی نداره........اون کی بود پشت خط؟
جیمین گوشیو تو جیبش گذاشت و با لحن سردی گفت اینم به تو ربطی نداره
ا/ت پوزخندی زد و سرتاپای جیمین و برانداز کرد: درسته....حرفهای یه سپر انسانی از خود راضی ربطی به من نداره
برگشت بره که با حرف جیمین وایساد
-چرا از من بدت میاد
ا/ت با مکث برگشت سمتش و با صورت درهمی گفت: تو؟...من از همه بادیگاردا بدم میاد
جیمین بهش نزدیک شد: پس چیزی بین تو و هوسوک هست؟
ا/ت ناباورانه خندید: تو دیوونه ای پسر... خودتو به یه روانشناس نشون بده
جیمین پوزخندی زد و دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد: پس یه چیزی هست
ا/ت اخم کرد و سینه به سینه جیمین وایساد خیره تو چشماش گفت: یه بار دیگه چرا و چرا بگی..
- جیمین حرف ا/ت پ قطع کرد و با پوزخنده عمیقی زمزمه کرد چیکا میکنی؟؟؟
ا/ت شمرده گفت- بیچارت میکنم
.
.
.
لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
و جلوتر از اون از خونه خارج شد و جیمین هم پشت سرش
تو ماشین که بود به خودش قول داد امشب کاری کنه که تلافی اون رفتار رو سرش در بیاره و بهش نشون بده با کی طرفه
وقتی به خونه مین هو نزدیک شدن ا/ت گفت: همینجا پارک کن
جیمین بدون مخالفت اینکار رو کرد و ا/ت بدون اینکه منتظر باشه جیمین براش درو باز کنه پیاده شد و بی توجه بهش به سمت خونه مین هو رفت
میدونست جیمین پشت سرشه و اینو از صدای قدم هاش میفهمید ثانیه ای بعد از اینکه زنگ درو فشرد در باز شد و مینهو رو با کلاه تولدی رو سرش دید مین هو خوشحال از اومدن ا/ت به سمتش رفت و بغلش کرد: فکر کردم نمیای
ا/ت خندید و از مین هو جدا شد: میخوای برگردم
مین هو خندید: نه نه اصلا
ا/ت: کلاهت خیلی بهتر میاد
مین هو سریع کلاه رو از رو سرش برداشت و معذب گفت: کار بچه هاست
ا/ت: (با خنده) میدونم
-بهتر نیست بقیه احوال پرسی رو بزارید برای داخل
با صدای نه چندان آروم جیمین ا/ت و مین هو به سمتش برگشتن و مین هو که تازه متوجه جیمین شده بود و از قضیه های بادیگارد های ا/ت خبر نداشت ابرویی بالا انداخت و گفت: درسته
مین هو دستشو پشت کمر ا/ت گذاشت و به داخل راهنماییش کرد و جیمین با دستایی مشت شده دنبالشون رفت داخل و درو بست اصلا از صمیمیت ا/ت و اون پسر خوشش نیومده بود
ا/ت پالتشو بیرون اورد و با کیفش به خدمتکار داد و با راهنمایی مین هو به سمت بقیه دوستاشون رفتن و کمی بعد صدای خنده هاتون بلند شد و جیمین گوشه سالن دست به سینه ایستاده بود و و با اخم نظاره گر صمیمیت ا/ت با دوستاش خصوصا پسرا شد اصلا نمیفهمید چرا یه دختر باید بیشتر با پسرا دوست باشه تا دخترا (با توجه به خودم من خودمم بیشتر با پسرا دوستم یعنی با دخترا خیلی حال نمیکنم نمد چرا😐😂)
از بقیه بادیگاردا شنیدن بود ا/ت دختر رو اعصابیه و اینو واقعا داشت حس میکرد
نه تنها رفتارش بلکه لباسشم رو مخ جیمین بود یقه باز و تنگی لباسش و همه بدتر بالا پایین پریدناش بدجور جیمین و حساس کرده بود
ا/ت بیخیال از همه دنیا داشت به سوجین که با آب و تاب قضیه ی ضایع کردن استاد فیزیکشون رو تعریف میکرد گوش میداد که برای لحظه ای برگشت تا ببینه اون بادیگارد عوضیش کجاس که با دیدنش که گوشه سالن ایستاده بود و با اخم نگاهش میکرد ابرویی بالا انداخت و تو دلش به خودش آفرین گفت
ثانیه ای بعد از اینکه ا/ت برگشت گوشی جیمین زنگ خورد و اون به خاطر سروصدای زیاد مجبور شد بره بیرون خونه تا بتونه جواب بده ا/ت با دیدن بیرون رفتن جیمین مشکوک شد و با جدا شدن از بچه به سمت در رفت بی توجه به نازکی لباسش از خونه خارج شد و دید جیمین کمی دورتر به ماشینشون تکیه داده و داره با گوشیش حرف میزنم و انگار درباره چیز مهمی داره صحبت میکنه چون اخم کرده بود
ا/ت ناخودآگاه به سمتش رفت وقتی بهش نزدیک شد جیمین متوجه اش شد و سوالی نگاهش کرد اما ا/ت شونه ای بالا انداخت و به گوشی جیمین اشاره کرد
-بله قربان
جیمین تماسو قطع کرد و به آن که بازوهاشو بغل کرده بود گفت: چرا اومدی بیرون؟
ا/ت: به تو ربطی نداره........اون کی بود پشت خط؟
جیمین گوشیو تو جیبش گذاشت و با لحن سردی گفت اینم به تو ربطی نداره
ا/ت پوزخندی زد و سرتاپای جیمین و برانداز کرد: درسته....حرفهای یه سپر انسانی از خود راضی ربطی به من نداره
برگشت بره که با حرف جیمین وایساد
-چرا از من بدت میاد
ا/ت با مکث برگشت سمتش و با صورت درهمی گفت: تو؟...من از همه بادیگاردا بدم میاد
جیمین بهش نزدیک شد: پس چیزی بین تو و هوسوک هست؟
ا/ت ناباورانه خندید: تو دیوونه ای پسر... خودتو به یه روانشناس نشون بده
جیمین پوزخندی زد و دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد: پس یه چیزی هست
ا/ت اخم کرد و سینه به سینه جیمین وایساد خیره تو چشماش گفت: یه بار دیگه چرا و چرا بگی..
- جیمین حرف ا/ت پ قطع کرد و با پوزخنده عمیقی زمزمه کرد چیکا میکنی؟؟؟
ا/ت شمرده گفت- بیچارت میکنم
.
.
.
لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
۱۳۹.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.