[the pearl]
[the pearl]
صبح
ا/ت ویو
از خواب پاشدم راستی ساعت چنده
+ججججججااااااانننننننن ساعت 9عه دیر شد
یهو آمیتیس با ترس درو باز کرد
+توله سگ دیرمون شده
°آاااهههااا این ساعتع خرابه
+🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿
° الان ساعت 7 عه آماده شو بابا میبرمون
+اوک
لباسامو پوشیدم بابای آمیتیس بهمون لقمه داد تو ماشین بخوریم
مدرسه
زنگ سوم بود درسته از مدرسه و آدماش بدم میاد ولی دلیل نمیشه درسم بد باشه الانم که امتحان داریم معلم منو از آنیتیس جدا کرده
من که مشکلی ندارم دلم واس آمیتیس میسوزه
تو امتحان متوجه نگاه خیره یکی از اون قلدرا رو خودم شدم حتما داره نقشه میکشه از شرم خلاص شه
=سرا تو برگه
بعد امتحان
بابای آمیتیس دم در منتظر ما بود ولی آمیتیس هنوز سر جلسه امتحان بود پس براش صبر کردم
همون پسره قلدر اومد و یه کاغذ تو جیبم گذاشت
برداشتمش فهمیدم شمارشه. پسره از خودرازی فکر کرده ازش خوشم میاد
رفتم شماره رو انداختم سطل آشغال و بلاخره آمبتیس اومد
شب
از دیشب بعد اون اتفاق روم نمیشه تو چشمای باباش نگاه کنم الانم هر سه تامون تو پزیرایی جلوی تلوزیون بودیم قرار بود باباش واسمون سریال بزاره
سریال باحالی نبود از اینا بود که آدما همه توش بدبخت بودن که یهو.......
هیچی. برقا رفت آمیتیس راه افتاد بره شمع بیاره ولی صدای شکستن پنجره رو شنید... همه مون شنیدیم
صبح
ا/ت ویو
از خواب پاشدم راستی ساعت چنده
+ججججججااااااانننننننن ساعت 9عه دیر شد
یهو آمیتیس با ترس درو باز کرد
+توله سگ دیرمون شده
°آاااهههااا این ساعتع خرابه
+🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿🗿
° الان ساعت 7 عه آماده شو بابا میبرمون
+اوک
لباسامو پوشیدم بابای آمیتیس بهمون لقمه داد تو ماشین بخوریم
مدرسه
زنگ سوم بود درسته از مدرسه و آدماش بدم میاد ولی دلیل نمیشه درسم بد باشه الانم که امتحان داریم معلم منو از آنیتیس جدا کرده
من که مشکلی ندارم دلم واس آمیتیس میسوزه
تو امتحان متوجه نگاه خیره یکی از اون قلدرا رو خودم شدم حتما داره نقشه میکشه از شرم خلاص شه
=سرا تو برگه
بعد امتحان
بابای آمیتیس دم در منتظر ما بود ولی آمیتیس هنوز سر جلسه امتحان بود پس براش صبر کردم
همون پسره قلدر اومد و یه کاغذ تو جیبم گذاشت
برداشتمش فهمیدم شمارشه. پسره از خودرازی فکر کرده ازش خوشم میاد
رفتم شماره رو انداختم سطل آشغال و بلاخره آمبتیس اومد
شب
از دیشب بعد اون اتفاق روم نمیشه تو چشمای باباش نگاه کنم الانم هر سه تامون تو پزیرایی جلوی تلوزیون بودیم قرار بود باباش واسمون سریال بزاره
سریال باحالی نبود از اینا بود که آدما همه توش بدبخت بودن که یهو.......
هیچی. برقا رفت آمیتیس راه افتاد بره شمع بیاره ولی صدای شکستن پنجره رو شنید... همه مون شنیدیم
۵۵۷
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.