پارت شانزده
پارت شانزده
از ترس نزدیک بود کاناپه رو پاز بگیرم ، مریم هم دست کمی از من نداشت که گفت میترسه و میخواد بره بخوابه، نمیخواستم جلو امیر خان کم بیارم واسه همین نشستم تا بقیشو ببینم
راستش یه حسی تازه داشتم انگار دلم میخواست بیشتر پیش امیر بمونم
خواستم برم که امیر گفت:کجا
من:میرم بخوابم
امیر:بدونو تو فیلمه حال نمیده بااین همه خوراکی
قند کیلو کیلو تو دلم اب شد رفتم نشستم و تا بقیشو ببینم خوراکی هاروهمینطور میخوردیم و نگا میکردیم
که به خواب رفتم
*امیر*
خواستم به الینا بگم بریم بخوابیم که دیدم خواب رفته، چقد ناز خوابیده بود دلم براش ضعف رفت ، یهو بغلش کردم و بردمش بالا گذاشتمش رو تخت و یه بوسه زدم رو پیشونیش و اب اتاق اومدم بیرون
پوست و اشغال های توی پذیرایی رو جمع کردم و اومدم تو اتاق خردم مسواک زدم و گرفتم خوابیدم
*الینا*
با تابیدن نور به صورتم بیدار شدم ، وای یادم اومد دیشب من و انیر داشتیم تلوزیون میدیدیم ولی بعدش من خواب رفتم چحوری اومدم بالا ، نکنه امیر منو بغل کرده اورده بالا😮 😮 😉 😍
سرمو تکون دادم تااز این افکار خارج بشم ، امروز دانشگاه داشتم ولی کلاسم فقط بااستاد سمیعی بود که اونم سه ساعت کلاس داشت بعدش برمیگشتم خونه ، لباسام رو پوشیدم یه رژ صورتی زدم به لبم و وسایلم رو برداشتم و رفتم پایین دیدم مریم و مامان و باباش دارن صبحونه میخورن به همگی سلام کردم و نشستم سرمیز که مادر امیر گفت:راستی حال عزیزجون بهتر شده دخترم؟؟
من:اره مژده جون بهتر شده ، ارشام هم امروز عصر برمیگرده ومنم دیگه رفع زحمت میکنم
مژده جون:زبونتو گاز بگیر دختر منو خجالت نده تو مثل دخترم میمونی
من:شمالطف دارین
بعد از صبحونه همراه مریم رفتیم دانشگاه ، هرجا گشتم نسیم رو ندیدم بهش زنگ زدم که بعد از چند تا بوق برداشت:سلام الی جونم خوبی چطوری
من:سلام جیگرم کجایی انگار نیومدی
نسیم:اره من و حسام سه روز دیگه نامزدیمونه داریم میریم خرید
من:حالا من غریبه شدم دیگه
نسیم:الی دیگه این حرفو نزن بخدا همچی یهویی شد خواهرم
من:شوخی کردم مبارک باشه عزیزدلم
نسیم:مررسی عزیزدلم
من:خب کاری نداری باید برم
نسیم:بای خواهری
من:بای جوونم
همراه مریم وارد کلاس شدیم بعد از کلاس بیرون اومدیم و رفتیم کافه قهوه خوردیم و اومدیم به سمت خونه وقتی رسیدیم مش رحیم درو باز کرد ماشین رو پارک کردم و اومدیم بیرون
دیدم جلوی در خونه یه جفت کفش مردونه گذاشته شده حتما مهمون دارن
رفتیم داخل که دیدم ارشام ررو مبل کنار امیر نشسته
من:ســـــلام اری جونم
ارشام یه نگاهی خندون به من انداخت و گفت:ســـلام الی جوونم
یهویی پریدم بغلش که اونم سفت تو اغوشم کشید
من:::دلم واست تنگ شده بود داداشی
ارشام:منم دلم واسه توی وروجک تنگ شده بود
هردو خندیدیم که ارشام گفت:برو وسایلت رو جمع کن میخوایم بریم فسا
من:بریم فسا چیکار؟؟
ارشام:منم تازه رسیدم باید بریم خونه ببینم باید چیکار کنیم
اوهومی گفتم و رفتم بالا راستش دلم نمیخواست برم بالاخره به امیر عادت کرده بودم
وقتی وسایل هارو جمع کردم و رفتم پایین
مادر امیر:بخدا زشته برین حداقل میموندین واسه شام
ارشام:نه خاله جون این حرف رو نزنین این چند روز خیلی بهتون زحمت دادیم
من:اره خاله جون واقعا ممنونم ازتون
موقع رفتن ارشام رفت وسایل رو بزاره تو ماشین
امیر توی گوشم گفت:دلم واست تنگ میشه
منم یه چشمک واسش زدم
خداخافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
من:ارشام مگه ماشین نیوردی
ارشام:نه من با هواپیما رفتم
من:اها
وقتی رسیدیم وسایل رو برداشتم وبردم بالاولباسم رو عوض کردم و اومدم پایین
ارشام هم از اتاقش اومد بیرون
ارشام :میگم الی حالا چیکار کنیم بریم فسا یا بمونیم
ادامه دارد .....
aram
از ترس نزدیک بود کاناپه رو پاز بگیرم ، مریم هم دست کمی از من نداشت که گفت میترسه و میخواد بره بخوابه، نمیخواستم جلو امیر خان کم بیارم واسه همین نشستم تا بقیشو ببینم
راستش یه حسی تازه داشتم انگار دلم میخواست بیشتر پیش امیر بمونم
خواستم برم که امیر گفت:کجا
من:میرم بخوابم
امیر:بدونو تو فیلمه حال نمیده بااین همه خوراکی
قند کیلو کیلو تو دلم اب شد رفتم نشستم و تا بقیشو ببینم خوراکی هاروهمینطور میخوردیم و نگا میکردیم
که به خواب رفتم
*امیر*
خواستم به الینا بگم بریم بخوابیم که دیدم خواب رفته، چقد ناز خوابیده بود دلم براش ضعف رفت ، یهو بغلش کردم و بردمش بالا گذاشتمش رو تخت و یه بوسه زدم رو پیشونیش و اب اتاق اومدم بیرون
پوست و اشغال های توی پذیرایی رو جمع کردم و اومدم تو اتاق خردم مسواک زدم و گرفتم خوابیدم
*الینا*
با تابیدن نور به صورتم بیدار شدم ، وای یادم اومد دیشب من و انیر داشتیم تلوزیون میدیدیم ولی بعدش من خواب رفتم چحوری اومدم بالا ، نکنه امیر منو بغل کرده اورده بالا😮 😮 😉 😍
سرمو تکون دادم تااز این افکار خارج بشم ، امروز دانشگاه داشتم ولی کلاسم فقط بااستاد سمیعی بود که اونم سه ساعت کلاس داشت بعدش برمیگشتم خونه ، لباسام رو پوشیدم یه رژ صورتی زدم به لبم و وسایلم رو برداشتم و رفتم پایین دیدم مریم و مامان و باباش دارن صبحونه میخورن به همگی سلام کردم و نشستم سرمیز که مادر امیر گفت:راستی حال عزیزجون بهتر شده دخترم؟؟
من:اره مژده جون بهتر شده ، ارشام هم امروز عصر برمیگرده ومنم دیگه رفع زحمت میکنم
مژده جون:زبونتو گاز بگیر دختر منو خجالت نده تو مثل دخترم میمونی
من:شمالطف دارین
بعد از صبحونه همراه مریم رفتیم دانشگاه ، هرجا گشتم نسیم رو ندیدم بهش زنگ زدم که بعد از چند تا بوق برداشت:سلام الی جونم خوبی چطوری
من:سلام جیگرم کجایی انگار نیومدی
نسیم:اره من و حسام سه روز دیگه نامزدیمونه داریم میریم خرید
من:حالا من غریبه شدم دیگه
نسیم:الی دیگه این حرفو نزن بخدا همچی یهویی شد خواهرم
من:شوخی کردم مبارک باشه عزیزدلم
نسیم:مررسی عزیزدلم
من:خب کاری نداری باید برم
نسیم:بای خواهری
من:بای جوونم
همراه مریم وارد کلاس شدیم بعد از کلاس بیرون اومدیم و رفتیم کافه قهوه خوردیم و اومدیم به سمت خونه وقتی رسیدیم مش رحیم درو باز کرد ماشین رو پارک کردم و اومدیم بیرون
دیدم جلوی در خونه یه جفت کفش مردونه گذاشته شده حتما مهمون دارن
رفتیم داخل که دیدم ارشام ررو مبل کنار امیر نشسته
من:ســـــلام اری جونم
ارشام یه نگاهی خندون به من انداخت و گفت:ســـلام الی جوونم
یهویی پریدم بغلش که اونم سفت تو اغوشم کشید
من:::دلم واست تنگ شده بود داداشی
ارشام:منم دلم واسه توی وروجک تنگ شده بود
هردو خندیدیم که ارشام گفت:برو وسایلت رو جمع کن میخوایم بریم فسا
من:بریم فسا چیکار؟؟
ارشام:منم تازه رسیدم باید بریم خونه ببینم باید چیکار کنیم
اوهومی گفتم و رفتم بالا راستش دلم نمیخواست برم بالاخره به امیر عادت کرده بودم
وقتی وسایل هارو جمع کردم و رفتم پایین
مادر امیر:بخدا زشته برین حداقل میموندین واسه شام
ارشام:نه خاله جون این حرف رو نزنین این چند روز خیلی بهتون زحمت دادیم
من:اره خاله جون واقعا ممنونم ازتون
موقع رفتن ارشام رفت وسایل رو بزاره تو ماشین
امیر توی گوشم گفت:دلم واست تنگ میشه
منم یه چشمک واسش زدم
خداخافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
من:ارشام مگه ماشین نیوردی
ارشام:نه من با هواپیما رفتم
من:اها
وقتی رسیدیم وسایل رو برداشتم وبردم بالاولباسم رو عوض کردم و اومدم پایین
ارشام هم از اتاقش اومد بیرون
ارشام :میگم الی حالا چیکار کنیم بریم فسا یا بمونیم
ادامه دارد .....
aram
۱۱.۳k
۲۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.