دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#پارت_7۴
سریع وارد آشپزخونه شدم و غذاهارو روی میز چهارنفره گوشه آشپزخونه چیدم.
با لذت به شاهکارم خیره شدم، بلاخره سخت‌گیری های نرگس یه جایی بدرد خورد...

همزمان با گذاشتن پارچ آب روی میز ارسلان وارد آشپزخونه شد.
پشت میز نشست و گفت:
_مطمئنی بعد از خوردن غذات سالم میمونم؟
روی صندلی مقابلش نشستم، پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_نخیر، ولی مطمئنم باهاش انگشت‌هات هم می‌خوری.

ابرویی بالا انداخت و بی‌خیال مشغول خوردن شد...
متوجه برق نگاهش بعد از خوردن اولین قاشق شدم، منم با خیال راحت به خوردن غذای لذیذ و خوشمزه‌ام مشغول شدم.
برعکس منی که هنوز نصف بشقابم رو تموم نکرده بودم، ارسلان دوتا بشقاب تکمیل خورده بود!

یه لیوان آب واسه خودش ریخت و یک نفس همشو خورد، کمی این پا اون پا کرد و در آخر گفت:
_اوم خوب بود بد نبود، میشه این چند وقت تحملت کرد...
با چشم‌های گرد بهش خیره شدم، چقدر این بشر پرو بود خدایا!!!
الهی تو گلوت گیر کنه اون دو بشقابی که مثل گاو خوردی گودزیلا.
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو• #پارت_7۵ با حرص خیره به خارج شدنش شدم.بعد از ضد...

۲۰۰تایی شدنمون مبارک💖💖💖💖

دلبر کوچولو• #پارت۷۳ #دیانا بعد از کلی تأکید کردن و توضیح دا...

دلبر کوچولو• #پارت_۷۲ انگار هنوز تو شوک سیلی که بهش زدم بود ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_296به جمله  اخرش کمی ف...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_205_کجا؟ دختریه سلیطهفشا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط