پارت

#پارت33:

سهند با دستش روی پیشونیش زد و گفت:
- اَه ببخشید منظورم داداش سپهرم.
ارمیا و سهند خندیدند و من فقط لبخند کوچیکی زدم.

رو به سهند گفتم:
- خوب شد اومدی! ارمیا هم تو ماموریتمون شرکت می کنه. می خوام یه سری آموزشات رو بهش بدی.
ابروهاش بالا پرید و گفت:
-واقعا!!!! یعنی می تونم بیشتر کنار عشقم باشم؟؟
بغل ارمیا پرید. خداروشکر کسی از همکارا این رو اینجور ندید آبرو برای ما نذاشته بود.

با اخم غلیظ نگاهش کردم. که مسخره خندید و گفت:
- خـ..خـب ارمیا جان بیا بریم!
با حرص گفتم:
- سهــــند من گفتم الااان؟؟؟
با تعجب گفت :
- پس کِی؟؟
ایی خداا چرا داداش من این همه خنگ بود. قیافه ی سرخ شدم رو دید و هراسون گفت:
- آهااا! فهمیدم.
اروم تو گوش ارمیا گفت:
- حرفم رو پس می گیرم اصلا هم گل نیست!

ولی من گوشم تیز تر از این حرف ها بود. گلدون کوچیکی گوشه ی پنجره بود. خواستم طرفش پرت کنم که مثل جت از اتاق جیم زد.
ارمیا با خنده رو به من گفت:
- چه داداش پر انرژی داری!
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم.
دیدگاه ها (۱۸۱)

#پارت34:ارمیا خواست از اتاق بیرون بره که وسط راه متوقف شد و ...

#پارت35:به سمت صندلی چرخ دارم رفتم. و روی اون نشستم. این میگ...

#پارت32:سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود رو ازش پرسیدم:- چی ...

#پارت31:ارمیا از جاش بلند شد و گفت:- سامی... سپهر بیرون منتظ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_258قشنگ شاخ دراورده بو...

فرار من

بیب من برمیگردمپارت : 45تو این دو سه روز داشتم نا امید میشدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط