پارت35:
#پارت35:
به سمت صندلی چرخ دارم رفتم. و روی اون نشستم. این میگرن لعنتی آخر من رو از پا در می اورد. دستم رو روی شقیقم گذاشتم و فشار دادم.
کی این ماموریت لعنتی تموم می شد. باید پیش بابا می رفتم و گزارش ارمیا رو می خوندم.
از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون زدم. چشم هام سیاهی می رفت. ناهار نخورده بودم فقط صبح یه لقمه ی پنیر سرسری برا خودم گرفته بود.
چجوری تا شب دووم می اوردم رو نمیدونستم. اداره تقریبا خلوت بود.
دستم رو به دیوار گرفتم و آروم آروم به سمت اتاق بابا می رفتم. باید بعد از اداره برا خودم یه چی می گرفتم. لعنت به مهندس این اداره اونقدر پیچیده بود که آدم از راه رفتنش پشیمون می شد.
یک آن دستی محکم به پشت سرم خورد.
- آخخخخخخ!
نزدیک بود پخش زمین بشم. به پشت سرم برگشتم که سهند و دیدم با لبخند دندون نما نگاهم می کرد. چشم هام از خشم سرخ شد. دندون هام رو هم سابیدم. الان دقیقا سهند رو مثل یه پارچه قرمز می دیدم که دوس داشتم تیکه تیکه اش کنم.
با دهن قفل شده گفتم:
- ســـهــنــد! مگه نگفتم وقتی تو اداره باشیم این اسکول بازیات رو کنار بذار.
لبخند حرص دراری زد و گفت:
- نه یادم نمیاد!
اخم وحشتناکی کردم و گفتم:
- از جلو چشام گم شو!
با صدای بلندی خندید در حالی که سوئیچ رو توی دستش می چرخوند گفت:
- یه نگاه به قیافت بنداز! مثل میت شدی سرگرد جون.
اگه می ایستادم بیشتر چرت و پرت می گفت به راهم ادامه دادم.
به سمت صندلی چرخ دارم رفتم. و روی اون نشستم. این میگرن لعنتی آخر من رو از پا در می اورد. دستم رو روی شقیقم گذاشتم و فشار دادم.
کی این ماموریت لعنتی تموم می شد. باید پیش بابا می رفتم و گزارش ارمیا رو می خوندم.
از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون زدم. چشم هام سیاهی می رفت. ناهار نخورده بودم فقط صبح یه لقمه ی پنیر سرسری برا خودم گرفته بود.
چجوری تا شب دووم می اوردم رو نمیدونستم. اداره تقریبا خلوت بود.
دستم رو به دیوار گرفتم و آروم آروم به سمت اتاق بابا می رفتم. باید بعد از اداره برا خودم یه چی می گرفتم. لعنت به مهندس این اداره اونقدر پیچیده بود که آدم از راه رفتنش پشیمون می شد.
یک آن دستی محکم به پشت سرم خورد.
- آخخخخخخ!
نزدیک بود پخش زمین بشم. به پشت سرم برگشتم که سهند و دیدم با لبخند دندون نما نگاهم می کرد. چشم هام از خشم سرخ شد. دندون هام رو هم سابیدم. الان دقیقا سهند رو مثل یه پارچه قرمز می دیدم که دوس داشتم تیکه تیکه اش کنم.
با دهن قفل شده گفتم:
- ســـهــنــد! مگه نگفتم وقتی تو اداره باشیم این اسکول بازیات رو کنار بذار.
لبخند حرص دراری زد و گفت:
- نه یادم نمیاد!
اخم وحشتناکی کردم و گفتم:
- از جلو چشام گم شو!
با صدای بلندی خندید در حالی که سوئیچ رو توی دستش می چرخوند گفت:
- یه نگاه به قیافت بنداز! مثل میت شدی سرگرد جون.
اگه می ایستادم بیشتر چرت و پرت می گفت به راهم ادامه دادم.
۸.۱k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.