فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۱۶
سرمو تکون دادم و با صدای تق تق در جفتمون برگشتیم سمت صدا
قربان....مهمون اومدن
روبه جئون گفتم
_ یعنی کی میتونه باشه ؟
جئون:باشه میتونی بری...
بعد رو کرد به مگن و گفت
جئون:الان کل مردم روستا و فامیل هامون فهمیدن که منو تو نامزد کردیم برای تبریک اومدن
_آها...همین لباسم خوبه؟
جئون:نه عوضش کن
_خوبه ها
جئون:اونا خیلی آدم های حرف در بیاری ان
نمیخوام پشت سرمون بگن:عروسشون اینجوری بود عروسشون اونجوری بود
_باشه پس...
رفتم سمت کمد و نگاهی به لباس هام انداختم
ویو جئون=
همش بهانه بود...دلم باز میخواد بدن خوش فرم و سفید اش رو ببینم...شاید این دفعه تونستم خواسته مو عملی کنم
لباسشو درآورد و با یه سو//ت/ی/ن مشکی رنگ که خوب سینه هاشو به نمایش میزاشت
نمایان شد...یه ساق جورابی سفید پشمی هم پوشیده بود و لباسش رو از چوب لباسی درآورد تا بخواد بپوشه سریع به سمتش خیز برداشتم و گفتم:_بزار کمکت کنم
م...م...میتونم خودم
_خجالت برای چیه؟...الان که دیگه منو تو نامزد کردیم
خ..خب...راستش...زمان میبره تا بخوام باهات...
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم سریع بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار،لباشو با ولع میبوسیدم و اونم همراهی میکرد
_دوستان ببخشید بد موقع مزاحم میشم از اینجا به بعد رو هرکی بخواد بره تو هایلایت عمارت کیم تهیونگ بخونه*حاوی اسمات*_
#پارت_۱۶
سرمو تکون دادم و با صدای تق تق در جفتمون برگشتیم سمت صدا
قربان....مهمون اومدن
روبه جئون گفتم
_ یعنی کی میتونه باشه ؟
جئون:باشه میتونی بری...
بعد رو کرد به مگن و گفت
جئون:الان کل مردم روستا و فامیل هامون فهمیدن که منو تو نامزد کردیم برای تبریک اومدن
_آها...همین لباسم خوبه؟
جئون:نه عوضش کن
_خوبه ها
جئون:اونا خیلی آدم های حرف در بیاری ان
نمیخوام پشت سرمون بگن:عروسشون اینجوری بود عروسشون اونجوری بود
_باشه پس...
رفتم سمت کمد و نگاهی به لباس هام انداختم
ویو جئون=
همش بهانه بود...دلم باز میخواد بدن خوش فرم و سفید اش رو ببینم...شاید این دفعه تونستم خواسته مو عملی کنم
لباسشو درآورد و با یه سو//ت/ی/ن مشکی رنگ که خوب سینه هاشو به نمایش میزاشت
نمایان شد...یه ساق جورابی سفید پشمی هم پوشیده بود و لباسش رو از چوب لباسی درآورد تا بخواد بپوشه سریع به سمتش خیز برداشتم و گفتم:_بزار کمکت کنم
م...م...میتونم خودم
_خجالت برای چیه؟...الان که دیگه منو تو نامزد کردیم
خ..خب...راستش...زمان میبره تا بخوام باهات...
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم سریع بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار،لباشو با ولع میبوسیدم و اونم همراهی میکرد
_دوستان ببخشید بد موقع مزاحم میشم از اینجا به بعد رو هرکی بخواد بره تو هایلایت عمارت کیم تهیونگ بخونه*حاوی اسمات*_
۱۲.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.