میریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
میریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
با دست لرزانت برایش شام میپختم
روحت دو قسمت شد میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم مرا نون و نمک خوردی
بوسیدمت بوسیدمت بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی کتک خوردی کتک خوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ
بالا بیاور آسمان را از خدا از من
مستیت از نوشابه ی مشکیست یا از من؟!
دست مرا از دور های دور میگیری
داری تلو داری تلو از درد میمیری
خاموش گریه میکنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمام میشوری
با گریه با خون با صدای شوهرت در تخت
کز میکند کنج خودش این سایه ی بدبخت
....
سید مهدی موسوی
با دست لرزانت برایش شام میپختم
روحت دو قسمت شد میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم مرا نون و نمک خوردی
بوسیدمت بوسیدمت بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی کتک خوردی کتک خوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ
بالا بیاور آسمان را از خدا از من
مستیت از نوشابه ی مشکیست یا از من؟!
دست مرا از دور های دور میگیری
داری تلو داری تلو از درد میمیری
خاموش گریه میکنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمام میشوری
با گریه با خون با صدای شوهرت در تخت
کز میکند کنج خودش این سایه ی بدبخت
....
سید مهدی موسوی
۲.۰k
۲۹ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.