تلخ شده p6
" من یک هفته میتونم صبح بیام و هفته بعد عصر ، در مورد حقوق به توافق برسیم من نظری ندارم" Rachel
جئون ابرویی بالا انداخت و تی شرت روی میز را تن زد
"میتونم بپرسم چرا؟" jk
" توی یه کافه شیفت کار میکنم " Rachel
سری تکان داد و ماگ شیر قهوه را جلوی دختر هل داد
" باشه مشکلی نیست ولی قبلش یه سری قانون هست که باید بدونید
دختر من مادر نداره و روی اخلاق خوب و خوش برخورد بودن باهاش واسم خیلی مهمه
دوست ندارم زمانی که باهاش هستید احساس کمبود یا نقص کنه و اگه کارتون خوب باشه حقوق رو دو برابر میکنم
از اون مهم تر اگر دخترم احساس تنهایی کرد پیشش بمون من هزینه هر ساعت رو پرداخت میکنم و هرگز بدون اجازه من از خونه نباید خارج شه " jk
راشل سری تکان می دهد و فرم را جلوی جئون میگذارد
امضا پای برگه هک میشود و او سعی میکند از لمس آن دختر فاصله بگیرد
جئون نفسی میگیرد و به رفتن او خیره میشود
پوزخندی به قلب خود میزند
' یعنی بعد از هفت سال دارم نزدیک یه دختر میشم؟!'
او یک انسان عادی نبود
او یک مرد،یک پدر،یک عاشق زخم خورده و... یک نویسنده دردمند بود!
میخندد، اما دخترش فرق خنده های پدرش را میداند و بلافاصله او را بغل میکند
قلبش از حرکت دخترش به تپش می افتد و با بغض مردانه ای که اکثر اوقات مهمان گلویش است موهایش را می بوسد و به آن تار های مشکی براق پناه میبرد
"آپا چیشده؟" zoei
لبخند خسته ای میزند و دست سمت صورت کوچولو و سفیدش میبرد
"هیچی نشده عزیز دل بابا
من یکم خستم،اگه بغلم کنی بخوابیم خوب میشم" jk
زوئی با لبخند حرف پدرش را تأیید میکند و میان ماهیچه های او جا میگیرد
_فردا صبح _*مسیر هموار خواهد شد*
با استرس زنگ در را می فشارد
در باز میشود و قامت جئون را احساس میکند اما سرش را بالا نمی آورد و همچنان به کاشی های سفید جلوی در خیره می ماند
"سلام،بفرما داخل" jk
سلام بی جانی می گوید و قدمی جلو می رود
نگاهش به چهره ی زیبای زوئی گره میخورد و بی اختیار لبخند روی لب هایش مهمان میشود
زوئی با پاهای کوچکش بدو بدو سمت راشل میدود و سلام پر انرژی و بلندی میگوید که چشمان پدرش پر از عشق و لبخند میشود
"سلام زوئی خانم، به نظر میاد خیلی انرژی داری درست میگم؟!" Rachel
زوئی با دست دامن چین دارش را مرتب می کند و مغرور لب میزند
"البته،من درس خواندن رو خیلی دوست دارم
آرزو دارم مثل پدرم یک نویسنده معروف بشم که توی خیابون راه برم اسمم رو از زبون مردم بشنوم" Zoei
راشل لبخندی میزند و دستان تپل زوئی را می بوسد
جئون ابرویی بالا انداخت و تی شرت روی میز را تن زد
"میتونم بپرسم چرا؟" jk
" توی یه کافه شیفت کار میکنم " Rachel
سری تکان داد و ماگ شیر قهوه را جلوی دختر هل داد
" باشه مشکلی نیست ولی قبلش یه سری قانون هست که باید بدونید
دختر من مادر نداره و روی اخلاق خوب و خوش برخورد بودن باهاش واسم خیلی مهمه
دوست ندارم زمانی که باهاش هستید احساس کمبود یا نقص کنه و اگه کارتون خوب باشه حقوق رو دو برابر میکنم
از اون مهم تر اگر دخترم احساس تنهایی کرد پیشش بمون من هزینه هر ساعت رو پرداخت میکنم و هرگز بدون اجازه من از خونه نباید خارج شه " jk
راشل سری تکان می دهد و فرم را جلوی جئون میگذارد
امضا پای برگه هک میشود و او سعی میکند از لمس آن دختر فاصله بگیرد
جئون نفسی میگیرد و به رفتن او خیره میشود
پوزخندی به قلب خود میزند
' یعنی بعد از هفت سال دارم نزدیک یه دختر میشم؟!'
او یک انسان عادی نبود
او یک مرد،یک پدر،یک عاشق زخم خورده و... یک نویسنده دردمند بود!
میخندد، اما دخترش فرق خنده های پدرش را میداند و بلافاصله او را بغل میکند
قلبش از حرکت دخترش به تپش می افتد و با بغض مردانه ای که اکثر اوقات مهمان گلویش است موهایش را می بوسد و به آن تار های مشکی براق پناه میبرد
"آپا چیشده؟" zoei
لبخند خسته ای میزند و دست سمت صورت کوچولو و سفیدش میبرد
"هیچی نشده عزیز دل بابا
من یکم خستم،اگه بغلم کنی بخوابیم خوب میشم" jk
زوئی با لبخند حرف پدرش را تأیید میکند و میان ماهیچه های او جا میگیرد
_فردا صبح _*مسیر هموار خواهد شد*
با استرس زنگ در را می فشارد
در باز میشود و قامت جئون را احساس میکند اما سرش را بالا نمی آورد و همچنان به کاشی های سفید جلوی در خیره می ماند
"سلام،بفرما داخل" jk
سلام بی جانی می گوید و قدمی جلو می رود
نگاهش به چهره ی زیبای زوئی گره میخورد و بی اختیار لبخند روی لب هایش مهمان میشود
زوئی با پاهای کوچکش بدو بدو سمت راشل میدود و سلام پر انرژی و بلندی میگوید که چشمان پدرش پر از عشق و لبخند میشود
"سلام زوئی خانم، به نظر میاد خیلی انرژی داری درست میگم؟!" Rachel
زوئی با دست دامن چین دارش را مرتب می کند و مغرور لب میزند
"البته،من درس خواندن رو خیلی دوست دارم
آرزو دارم مثل پدرم یک نویسنده معروف بشم که توی خیابون راه برم اسمم رو از زبون مردم بشنوم" Zoei
راشل لبخندی میزند و دستان تپل زوئی را می بوسد
۱۳.۷k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.