تلخ شده p5
"صبح بخیر آقای جئون"
" خانم یان بابت مراقبت هاتون خیلی مچکرم ولی از این به بعد نیازی نیست تشریف بیارید" jk
لبخند از روی لب هایش پر می کشد و ابرویی بالا می اندازد
"به چه دلیل ؟"
جئون پوزخند پر تمسخر بر لب می آورد و قدمی جلو می رود
" من پرستار گرفتم تا دخترم از تنهایی در بیاد نه اینکه
از قبل بدتر بشه
و با وجود زبون تیز شما دختر من حال روحیش بد میشه و من نمیخوام زن مطلقه ای مثل شما که نیاز به محبت داره از دختر ۷ ساله من مراقبت کنه " jk
و بدون توجه به صورت سرخ آن زن سمت ماشین قدم بر میدارد
خرید طولانی میکند و به خانه باز می گردد،دخترکش مثل همیشه در حال تمیز کردن خانه بود و با دیدن پدرش جیغ کنان خودش را در آغوش پدرش پرت می کند
جئون بلند میخندد و صورتش را می بوسد
" بالاخره اومدی بابایی؟ چی خریدی برامم"zoei
جئون سبد خرید را روی اپن می گذارد و دخترکش را کنار آنها مینشاند
" خانم بزرگ من که سر در نمیارم ولی یکم مواد غذایی خریدم تا گرسنه نمونیم" jk
زوئی با شیطنت میخندد و در بسته ها را باز می کند
جئون خسته پیراهنش را خارج میکند که ناگهان زنگ میخورد
زوئی با پاهای کوچکش بدو بدو سمت در میرود و با پریدن دستگیره در را می کشد
در باز میشود و چشمان جئون به دختری که در مترو دیده بود میرسد
دختر با دیدن بدن نیمه برهنه جئون خجالت می کشد و سرخ میشود
"سلام..." Rachel
ابرویی بالا می اندازد
"بفرمایید" jk
"من چوی راشل معلم جایگزین خانم یان هستم" Rachel
زوئی با خوشحالی جیغ کشید و سمت دخترک دوید و خودش را به آغوش دختر سپرد
جئون که از ذوق دختر کوچولویش خشنود شده بود کنار رفت و اجازه داد دختر وارد سالن شود
راشل خجالت زده دستش را پشت کمر زوئی کشید و به نشانه ی خوشحالی گونه ی او را بوسید
زوئی گونه هایش به سرعت رنگ گرفت و از دختر جدا شد و به پشت پاهای پدرش پناه برد
" من جئون جانگکوک هستم پدر ..."
ادامه ی حرفش بریده شد و زوئی با چشمان درشتش به صورتش خیره میشود
جئون آرام میخندد و اجازه میدهد دخترک حرفش را کامل کند
" من جئون زوئی هستم و ۷ سالمه !" zoei
راشل با لبخند روی زانوهایش مینشیند و دستش را به نشانه دوستی جلو میبرد
" خوشبختم خانم کوچولو " Rachel
زوئی دست راشل را با اشتیاق فراوان میفشارد
"خب خانم چوی در مورد ساعت کاری و حقوق نظری دارید؟"jk
" خانم یان بابت مراقبت هاتون خیلی مچکرم ولی از این به بعد نیازی نیست تشریف بیارید" jk
لبخند از روی لب هایش پر می کشد و ابرویی بالا می اندازد
"به چه دلیل ؟"
جئون پوزخند پر تمسخر بر لب می آورد و قدمی جلو می رود
" من پرستار گرفتم تا دخترم از تنهایی در بیاد نه اینکه
از قبل بدتر بشه
و با وجود زبون تیز شما دختر من حال روحیش بد میشه و من نمیخوام زن مطلقه ای مثل شما که نیاز به محبت داره از دختر ۷ ساله من مراقبت کنه " jk
و بدون توجه به صورت سرخ آن زن سمت ماشین قدم بر میدارد
خرید طولانی میکند و به خانه باز می گردد،دخترکش مثل همیشه در حال تمیز کردن خانه بود و با دیدن پدرش جیغ کنان خودش را در آغوش پدرش پرت می کند
جئون بلند میخندد و صورتش را می بوسد
" بالاخره اومدی بابایی؟ چی خریدی برامم"zoei
جئون سبد خرید را روی اپن می گذارد و دخترکش را کنار آنها مینشاند
" خانم بزرگ من که سر در نمیارم ولی یکم مواد غذایی خریدم تا گرسنه نمونیم" jk
زوئی با شیطنت میخندد و در بسته ها را باز می کند
جئون خسته پیراهنش را خارج میکند که ناگهان زنگ میخورد
زوئی با پاهای کوچکش بدو بدو سمت در میرود و با پریدن دستگیره در را می کشد
در باز میشود و چشمان جئون به دختری که در مترو دیده بود میرسد
دختر با دیدن بدن نیمه برهنه جئون خجالت می کشد و سرخ میشود
"سلام..." Rachel
ابرویی بالا می اندازد
"بفرمایید" jk
"من چوی راشل معلم جایگزین خانم یان هستم" Rachel
زوئی با خوشحالی جیغ کشید و سمت دخترک دوید و خودش را به آغوش دختر سپرد
جئون که از ذوق دختر کوچولویش خشنود شده بود کنار رفت و اجازه داد دختر وارد سالن شود
راشل خجالت زده دستش را پشت کمر زوئی کشید و به نشانه ی خوشحالی گونه ی او را بوسید
زوئی گونه هایش به سرعت رنگ گرفت و از دختر جدا شد و به پشت پاهای پدرش پناه برد
" من جئون جانگکوک هستم پدر ..."
ادامه ی حرفش بریده شد و زوئی با چشمان درشتش به صورتش خیره میشود
جئون آرام میخندد و اجازه میدهد دخترک حرفش را کامل کند
" من جئون زوئی هستم و ۷ سالمه !" zoei
راشل با لبخند روی زانوهایش مینشیند و دستش را به نشانه دوستی جلو میبرد
" خوشبختم خانم کوچولو " Rachel
زوئی دست راشل را با اشتیاق فراوان میفشارد
"خب خانم چوی در مورد ساعت کاری و حقوق نظری دارید؟"jk
۱۶.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.