~~~فیک دوست پسر بد اخلاق من ~~~
پارت : ۳۵
&دارم میگم اگ دنبال اون انبار هستی باید وارث داشته باشی تا بتونی بدون جنگ و خون ریزی بدستش بیاری
_هه! من ن حوصله زندگی متاهلی دارم ن بچه
&تهیونگ(داد) چرا نمیفهمی من پدرتم و صلاحت رو میخوام(داد)
&تهیونگ بفهمنننن(داد)
_ولی من یادم نمیاد ک پدری داشتم ک بخواد برام پدری کنه
&تهیونگ کاری ک من با مادرت کردم تو با ا.ت نکن (اروم)
[پایان فلش بک]
ب چشماش نگاه کردم و لب زدم
+نه!
_چرا میکنی ، همینی ک شنیدی
رو حرفم حق نداری نه بیاری مفهومه؟(عصبانی/عربده)
مث ی سگ ترسیده بهش نگاه کردم
[پرش زمانی به فردا صبح به مهذر]
با تهیونگ رفتیم مهذر (نمد درسته تا نه🗿)
ب طور رسمی زن و شوهر شدیم
پوز خند های تهیونگ بعد از بله گفتنم رو میتونستم ندیدع حس کنم همیشه بدم میومد کسی ب زور وادارم کنه کاری براش انجام بدم حالا اصلا باورم نمیشد
_خب کیم ا.ت حرفی میمونه؟
سوالی نگاش کردم ک ادامه داد
_دیگ زنم شدی (خنده شیطانی)
+عععه بسه تهیونگ ، بسه
ت بزور وادارم کردی
_ا.ت بس کن حوصله ندارم جمعت کنم
&دارم میگم اگ دنبال اون انبار هستی باید وارث داشته باشی تا بتونی بدون جنگ و خون ریزی بدستش بیاری
_هه! من ن حوصله زندگی متاهلی دارم ن بچه
&تهیونگ(داد) چرا نمیفهمی من پدرتم و صلاحت رو میخوام(داد)
&تهیونگ بفهمنننن(داد)
_ولی من یادم نمیاد ک پدری داشتم ک بخواد برام پدری کنه
&تهیونگ کاری ک من با مادرت کردم تو با ا.ت نکن (اروم)
[پایان فلش بک]
ب چشماش نگاه کردم و لب زدم
+نه!
_چرا میکنی ، همینی ک شنیدی
رو حرفم حق نداری نه بیاری مفهومه؟(عصبانی/عربده)
مث ی سگ ترسیده بهش نگاه کردم
[پرش زمانی به فردا صبح به مهذر]
با تهیونگ رفتیم مهذر (نمد درسته تا نه🗿)
ب طور رسمی زن و شوهر شدیم
پوز خند های تهیونگ بعد از بله گفتنم رو میتونستم ندیدع حس کنم همیشه بدم میومد کسی ب زور وادارم کنه کاری براش انجام بدم حالا اصلا باورم نمیشد
_خب کیم ا.ت حرفی میمونه؟
سوالی نگاش کردم ک ادامه داد
_دیگ زنم شدی (خنده شیطانی)
+عععه بسه تهیونگ ، بسه
ت بزور وادارم کردی
_ا.ت بس کن حوصله ندارم جمعت کنم
۷.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.