رمان

وقتی رئست بود...... 🤍✨
p3



....: جیهو.، جیهوو(داد)
جیهو: بابا؟
مردی پشت سرم وایساد برگشتم
نگاهش کردم مردی با کت و شلوار مشکی با عینک دودی حاهای دیگع ی صورتش رو نمیتونستم ببینم درسته من نمیتونم چهره ی افراد رو تشخیص بدم بوی خیلی خوبی میداد
حواسم پرت بود که مرده حرفی زد
تهیونگ: ببخشید دخترم اذیتتون کرد متاسفم
ات: نه خیلی دختر خوبی بود اقای؟...
تهیونگ: کیم تهیونگ هستم و شما همون خانم توی بار هستید مگه نه؟
نگاهم رو از خجالت پایین دادم و گفتم
ات: پس شما هم دیدید؟
مرد خنده ای سر کرد و گفت
تهیونگ: شما خیلی بامزه اید و..
اومد حرفی بزنه که گوشیش زنگ خورد
بعد از چند ثانیه صحبت کردن گوشی رو قطع کرد
تهیونگ: ببخشید نمیتونم خیلی اینحا وایسم برای جبران فردا شب ساعت ۹بیاید به این ادرس
کارتی رو بهم داد و قبل از اینکه بخوام درخواستشو رد کنم یا حرفی بزنم با اون دختر کوچولو از اونجا رفتن به کارت نگاهی کردم
ات: پس رئیس شرکت kim هستی
دربارش شنیدم میگن خیلی سخته که توی اون شرکت لاکچری و بزرگ کار پیدا کنی حتی مستخدم هاشون هم ادم های باسواد هستن هعی ای کاش میتونستم اونجا کار کنم
با این حرف فکری به سرم زد و به سمت خونه حرکت کردم چون خونم خیلی دور بود با اتوبوس رفتم خونه تقریبا شب شده بود و کلید انداختم و درو باز کردم
ات: عمو زن عمو؟
جیسون: فقط من خونم رفت بازار
با پای تلویزیون داشت اون بازی های مسخره رو انجام میداد و مدام داد میزد
ات: اها
رفتم طبقه ی بالا انقدر خسته بودم که نمیدونم چطوری خواب برد اما چند ساعت بعد با حس خیلی بدی از خواب بیدار شدم ساعت سه صبح بود و من باید ۹مدرسه میبودم که یهو.....


ــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی از حمایتاتون ممنون این پارت شرط نداره🌙
دیدگاه ها (۴)

رمان

رمان

رمان

رمان

رمان

پارت۱۴# حلقه_سکوت ویو تهیونگ * بعد از شستن ظرفا حسابی خسته ش...

نام فیک: عشق/نفرتPart: 6چند روزی گذشت..تهیونگ که شرکت رو بدس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط