ღForced marriageღ

ღForced marriageღ
پارت۲
به خودم که اومدم دیدم وسط جنگل بودم!
خیلی ترسناگ بود ولی خوشبختانه تو این یه چیز شانس بامن یار بود چون من فوبیا حشرات و صداهای بلند دارم...ازتاریکی نمیترس...
یجی:ای توفف...
حرفمو کامل نزده بودم که یه صدای بلند اومد شبی صدای گلوله بود شیش متر پریدم هوا..
یجی:لعنت بهت یجی که انقد فوضولی ..ازکی تاحالا برامن شجاع شدی؟
دنبال صدا رفتم....چیزی نبود که🙁
میخواستم برگردم که صدای جیغ اومد..دیگه رسما داشتم میمردم از ترس ولی فوضولیم نزاشت و ادامه دادم ...رفتم پشت درخت و از دور نگاه کردم...چن نفر بودن که یه دختر جلوشون بود و جیغ میزد...خومرگ کاری بات نکردن که جیغ میزنی😑
داشتن حرف میزدن ولی حرفاشونو نشنیدم ...رفتم جلو تر..همین که یه قدم برداشتم با مغز افتادم رو زمین ولی به جسمی برخورد کردم چشانو که باز کردم دیدم افتادم روی جسد باهزار بدبختی داد نزدم و خودمو کنترل کردم...زود بلند شدم و رفتم جلوتر و گوش دادم...
دختره:ا..ارباب..ارباااببب..بخداااا من جاسوس نیستمم...باور کنید اون دختره...
صدای شلیک اکمد و دختره پخش زمین شد..نمیدونم چرا دلم واسش نسوخت ضایع بود داره دروغ میگه..شایدم راس میگه؟
میخواستم برم که یکیو دیدم...
من الان باید علوم بخونم اینجا چه غلطی میکنم؟