{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 8
سانیی نگذشت که جیمین متوجه شد این همون دختره هست که نجات اش داد
بعدش یاد حرف اش اوفتاد اون دختر رو از خودش ناراحت کرد
جیمین : نمیدونم من از کجا بدونم
جیمین دیگه هیچی نگفت و زود سواره مینیبوس شد تهیونگ با خود اش گفت
تهیونگ: وا مگه من چی گفتم اما من باید بدونم اون دختره چرا اینجاست اون که هم کلاسی ما نیست
تهیونگه کنجکاو سمت استاد اش رفت
تهیونگ : استاد
جین که مشغول صحبت کردنه با ات بود نگاهی تهیونگ انداخت و گفت
جین : بله اتفاقی اوفتاده
تهیونگ : نه اما این خانم کوچولو چرا اینجاست
جین: مهمونه منه
ات با حرفه تهیونگ عصبی شد و گفت
ات : کوچولو خودتی بی ادب
چشم غوری به تهیونگ رفت و سوار شد
مردک چشمایش به دنباله جیمین گشت و موفق شد جیمین نشسته بود آتفون رو گوشش بود و آهنگ گوش میکرد ات زود به سمت جیمین رفت و کنار اش نشست
ات : میتونم ایجا بنشینم
جیمین نگاهی بهش انداخت و زود آتفون رو از گوشش اش برداشت و زود روشو سمته ات کرد
جیمین : سلام
ات : سلام
جیمین : ببخشید بابته دیروز
ات خندیی کرد و با چشم ها درشت اش خیره به چشم هایه جیمین بود و گفت
ات : نه اشکالی نداره من فراموشش کردم
جیمین: واقعا خیلی ممنونم
ات : خواهش میکنم میتونم اینجا بشینیم
جیمین خندی نسیمی زد و گفت
جیمین : حتما بنشینین
تهیونگ وقتی وارده مینیبوس شد نگاهی به جیمین و ات کرد
تهیونگ : استاد کی آنقدر صمیمی شدن ایش کناره رفیقم نشسته
تهیونگ اخم کرد و رفت صندلی کناره ات نشست
ات همش تو زهنش تکرار میکرد
بلخره دارم باهاش دوست میشم خیلی هم دوسش دارم از دسته دوست داشتن اش دارم میمیرم
》》》》》》》》》》》》》
ات خواب اش برده بود و ماشین در هاله حرکت بود ات سرش رو رویه صندلی تکیه داده بود و سرش تکون میخورد جیمین نگاهی به ات کرد
جیمین : چرا اینجوری خوابه چجوری خوابش میبره
نزدیک بود که ات سمته راه رو بیافته اما جیمین زود با دست اش اون رو سمت خود اش کشوند و سره ات رو رویه شانه اش گذاشت مردمک چشمایش سمته لبایه ات اوفتاد و با خودش گفت
جیمین: هی جیمین چتشده دیونه شدی
تهیونگ : او دوست دختر پیدا کردی
جیمین چشم غوری بهش رفت و هیچی نگفت چون نمیخواست ات بیدار بشه
پارت 8
سانیی نگذشت که جیمین متوجه شد این همون دختره هست که نجات اش داد
بعدش یاد حرف اش اوفتاد اون دختر رو از خودش ناراحت کرد
جیمین : نمیدونم من از کجا بدونم
جیمین دیگه هیچی نگفت و زود سواره مینیبوس شد تهیونگ با خود اش گفت
تهیونگ: وا مگه من چی گفتم اما من باید بدونم اون دختره چرا اینجاست اون که هم کلاسی ما نیست
تهیونگه کنجکاو سمت استاد اش رفت
تهیونگ : استاد
جین که مشغول صحبت کردنه با ات بود نگاهی تهیونگ انداخت و گفت
جین : بله اتفاقی اوفتاده
تهیونگ : نه اما این خانم کوچولو چرا اینجاست
جین: مهمونه منه
ات با حرفه تهیونگ عصبی شد و گفت
ات : کوچولو خودتی بی ادب
چشم غوری به تهیونگ رفت و سوار شد
مردک چشمایش به دنباله جیمین گشت و موفق شد جیمین نشسته بود آتفون رو گوشش بود و آهنگ گوش میکرد ات زود به سمت جیمین رفت و کنار اش نشست
ات : میتونم ایجا بنشینم
جیمین نگاهی بهش انداخت و زود آتفون رو از گوشش اش برداشت و زود روشو سمته ات کرد
جیمین : سلام
ات : سلام
جیمین : ببخشید بابته دیروز
ات خندیی کرد و با چشم ها درشت اش خیره به چشم هایه جیمین بود و گفت
ات : نه اشکالی نداره من فراموشش کردم
جیمین: واقعا خیلی ممنونم
ات : خواهش میکنم میتونم اینجا بشینیم
جیمین خندی نسیمی زد و گفت
جیمین : حتما بنشینین
تهیونگ وقتی وارده مینیبوس شد نگاهی به جیمین و ات کرد
تهیونگ : استاد کی آنقدر صمیمی شدن ایش کناره رفیقم نشسته
تهیونگ اخم کرد و رفت صندلی کناره ات نشست
ات همش تو زهنش تکرار میکرد
بلخره دارم باهاش دوست میشم خیلی هم دوسش دارم از دسته دوست داشتن اش دارم میمیرم
》》》》》》》》》》》》》
ات خواب اش برده بود و ماشین در هاله حرکت بود ات سرش رو رویه صندلی تکیه داده بود و سرش تکون میخورد جیمین نگاهی به ات کرد
جیمین : چرا اینجوری خوابه چجوری خوابش میبره
نزدیک بود که ات سمته راه رو بیافته اما جیمین زود با دست اش اون رو سمت خود اش کشوند و سره ات رو رویه شانه اش گذاشت مردمک چشمایش سمته لبایه ات اوفتاد و با خودش گفت
جیمین: هی جیمین چتشده دیونه شدی
تهیونگ : او دوست دختر پیدا کردی
جیمین چشم غوری بهش رفت و هیچی نگفت چون نمیخواست ات بیدار بشه
۲.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.