پسر عمو
پسر عمو
لیا ویو
یهو دستمو گرفت و روی پاش نشوندم
قشنگ روی کمربندش بودم و به صورتش زل زده بودم
لیا :و..ولم کن
کمرمو محکم گرفت که نالم در اومد
لیا :عا4ح (آروم)
ته :آروم بشین پرنسس کوچولوم
و همونجوری بغلم کرد سرم رو سینش بودو توی گوشم حرف میزد
تهیونگ :میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بوده
لیا :منظورت چیه ولم کن اخ کنننن
تهیونگ :باشه برو الان میام تو
لیا :باشه (رفت)
ویو تو خونه .... پذیرایی
تهیونگ : به مامان اینا زنگ زدم خونه یکی از همکاراشونن
لیا :چی؟ کی رفتن چرا من نمیدونستم
تهیونگ :چون تو خواب بودی اون سه تا رو مخ هم با بدبختی راضی کردم برن
لیا :پس چرا تو نرفتی؟
تهیونگ ؛چیه میخاستی نباشم؟
لیا :نه ...فقط کنجکاو شدم
تهیونگ :بخاطر اینکه بیدار شدی نگران نشی
لیا :اها بیا فیلم ببینیم
تهیونگ: باشه ، برم خوراکی بیارم
لیا : هوم
واقعا بخاطر من موند یعنی نگرانمه ؟پس اگر اینطوریه دوسم داره؟ هوففف من چم شده
تهیونگ :چرا تو فکر جوجه رنگی؟
لیا :هوفف من جوجه رنگی نیستم
تهیونگ :باشه منم باور کردم
ویو بعد فیلم
لیا :بریم بخوابیم شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
چند ساعت بعد
لیا
عوفففف میترسممم
سریع از اتاق زدم بیرون و سمت اتاق تهیونگ رفتم
صبر کن ببینم چرا لامپ اتاق کارش روشنه
رفتم تو
لیا :تو چرا بیداری؟
تهیونگ :چرا در نزدی ؟
لیا :سوال مو با سوال جواب نده(اخم کیوتتت)
تهیونگ :چون کار دارم حالا تو جواب بده
لیا: خب ..خب می..میترسیدم (بغض)
تهیونگ: (خنده) بیا بغلم
همونطور که رو صندلی نشسته بود بغلش کردم
تهیونگ: این مدت خیلی لوس شدی جوجه
لیا :آره خودت لوسم کردی
تهیونگ :آره من کردم خوبم کردم
منو نشوند رو پاش قشنگ رو **** ش بودم
تو چشمام نگاه میکردم ، صورت خیلی خوشگلی داره
چرا این آدم منو جذب خودش میکنه؟ چرا من نزدیکش شدم
سرمو بردم تو سینش و مو هامو نوازش میکرد
تهیونگ :بخاب جوجه رنگی
ترو خدا برا ادامه ایده بدید
شرط 10 لایک
لیا ویو
یهو دستمو گرفت و روی پاش نشوندم
قشنگ روی کمربندش بودم و به صورتش زل زده بودم
لیا :و..ولم کن
کمرمو محکم گرفت که نالم در اومد
لیا :عا4ح (آروم)
ته :آروم بشین پرنسس کوچولوم
و همونجوری بغلم کرد سرم رو سینش بودو توی گوشم حرف میزد
تهیونگ :میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بوده
لیا :منظورت چیه ولم کن اخ کنننن
تهیونگ :باشه برو الان میام تو
لیا :باشه (رفت)
ویو تو خونه .... پذیرایی
تهیونگ : به مامان اینا زنگ زدم خونه یکی از همکاراشونن
لیا :چی؟ کی رفتن چرا من نمیدونستم
تهیونگ :چون تو خواب بودی اون سه تا رو مخ هم با بدبختی راضی کردم برن
لیا :پس چرا تو نرفتی؟
تهیونگ ؛چیه میخاستی نباشم؟
لیا :نه ...فقط کنجکاو شدم
تهیونگ :بخاطر اینکه بیدار شدی نگران نشی
لیا :اها بیا فیلم ببینیم
تهیونگ: باشه ، برم خوراکی بیارم
لیا : هوم
واقعا بخاطر من موند یعنی نگرانمه ؟پس اگر اینطوریه دوسم داره؟ هوففف من چم شده
تهیونگ :چرا تو فکر جوجه رنگی؟
لیا :هوفف من جوجه رنگی نیستم
تهیونگ :باشه منم باور کردم
ویو بعد فیلم
لیا :بریم بخوابیم شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
چند ساعت بعد
لیا
عوفففف میترسممم
سریع از اتاق زدم بیرون و سمت اتاق تهیونگ رفتم
صبر کن ببینم چرا لامپ اتاق کارش روشنه
رفتم تو
لیا :تو چرا بیداری؟
تهیونگ :چرا در نزدی ؟
لیا :سوال مو با سوال جواب نده(اخم کیوتتت)
تهیونگ :چون کار دارم حالا تو جواب بده
لیا: خب ..خب می..میترسیدم (بغض)
تهیونگ: (خنده) بیا بغلم
همونطور که رو صندلی نشسته بود بغلش کردم
تهیونگ: این مدت خیلی لوس شدی جوجه
لیا :آره خودت لوسم کردی
تهیونگ :آره من کردم خوبم کردم
منو نشوند رو پاش قشنگ رو **** ش بودم
تو چشمام نگاه میکردم ، صورت خیلی خوشگلی داره
چرا این آدم منو جذب خودش میکنه؟ چرا من نزدیکش شدم
سرمو بردم تو سینش و مو هامو نوازش میکرد
تهیونگ :بخاب جوجه رنگی
ترو خدا برا ادامه ایده بدید
شرط 10 لایک
- ۲.۹k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط