دیدنش از خواب تنهایی مرا بیدار کرد

دیدنش از خواب تنهایی مرا بیدار کرد
دیدمش! یک بار دیگر دل هوای یار کرد

مرده ام در برزخ تردید ها اما هنوز
می شود با بوسه ای روح مرا احضار کرد

هر یک از ما دست کم یک بار عاشق بوده ایم
می توان با هم خطای کهنه را تکرار کرد!

درد خاکستر نشینی داغ روی دست ماست
گاه باید گفت و گو با آتش سیگار کرد

بار دیگر با خیانت اعتمادم را گرفت
عشق...ما را باز از عاشق شدن بیزار کرد...!
#مهدی_مظاهری
دیدگاه ها (۷)

من در شلوغیِ این خیابان‌ها،در عبور و مرورهایی که انتها ندارن...

او بہ مـن قـول داده بودبهتـرین خاطراتمـان رادر اردےبهـشت رقـ...

چنان از خاطر برده ای مرا...که انگار هیچگاه در روزگارت نبوده ...

جایی از زمان...گرفتار آمدم!جایی در زمین...گم شده‌ام!حبس در د...

در ادامه....P.3تنشی در هوا سنگینی می‌کرد که نفس کشیدن را سخت...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط