رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:۶
*ویو سارا*
جمعیت زیادی بود اما من بی توجه به جمعیت کارای ورودی رو انجام دادم و وارد سالن شدم خیلی بزرگ بود رفتم رو صندلی ای که تو ردیف اول بود نشستم
ذوقق که ارمیا داشتن غیرقابل توصیف بود از همین الان که بی تی اس هنوز نیومده بود از شدت ذوق نمیتونستن روی صندلی بشینن پس وقتی بیان چیکار میکنن
من الان باید با ستی اینجا میبودم نباید یک صندلی میگرفتم باید دوتا باید هردومون میبودیم
قرار ما این نبود قرار نبود بی هیجان اینجا بشینم،بی میل و بی ذوق قرار نبود اینقدر سرد اینجا باشم قرار نبود تنهایی اینجا باشم قرار ما این نبود اخههههههههه
دختری که وقتی آدم سردی رو میدید یا دربارش میشنید تعجب میکرد و نمیتونست درکش کنه و عقیدش این بود که باید از زندگی لذت برد باید خوش گذروند نباید بی احساس و بی میل به زندگی نگاه کرد اون الان به همون آدم سرد تبدیل شده
دختری که با ذوقش بقیه ذوق میکردن الان احساس ذوق کردن رو فراموش کرده
الان اون دختر که قلب گرم و پر از شوق و هیجان برا زندگی داشت به یک قلب سرد تبدیل شده که هیچ احساسی جز غم نداره
همینطور که نشسته بودم کم کم همه ارمیا داشتن میومدن تا اینکه سالن پر شد
بعد ۲۰ مین یهو اعضای بی تی اس به زیباترین شکل ممکن وارد شدن
که یهو ی ملت ارمی شروع به جیغ زدن کردن سرو صدا و جیغی که تو سالن بود گوش آدم رو کر میکرد
و اما تنها کسی که بی تفاوت اینجا نشسته بود تنها من بودم اره منی که قرار بود جیغم کل فضا رو اشغال کنه
الان این سکوتمه که جانشینش شده
اجراشون خیلی عالی بود واقعا عالی بود
بعد از اجرا شروع کردن حرف زدن با ارمیا همینطور که تهیونگ داشت حرف میزد نگاه یکی رو احساس کردم
بله اون جونگکوک بود داشت نگاهم میکرد که بعد از اینکه نگاهش کردم نگاهشو برداشت
من الان باید از ذوق جیغ بلندی میکشیدم اما این سکوتم بود که جلب توجه کرده بود
*ویو جونگکوک*
یک ارمی توجهمو جلب کرده بود اون اصلا هیجان نداشت ذوق نداشت و کاملا سرد بود ولی چرا؟
تا جایی که میدونم همه ی ارمیا خوششون میاد بیان مارو ببینن و کلی ذوق دارن اما این دختر هیچ خوشحالی تو چشاش نبود
عجیب بود واقعا
بعد از اینکه با ارمیا حرف زدیم دیگه از رو صحنه رفتیم وقتی رفتیم من رفتم پیش تهیونگ
جونگکوک:تهیونگ
تهیونگ:بله جونگکوک
جونگکوک:ی دختر بود اصلا برا کنسرت واکنش نشون نداد خیلی سرد بود
تهیونگ:عه توهم متوجه شدی منم توجه کرده بودم
جونگکوک:اوهوم
تهیونگ:نمیدونم بیا بریم برا فن ساین آماده بشیم
جونگکوک:بریم
بعد از اینکه آماده شدیم رفتیم فن ساین
همینطور با ارمیا حرف میزدیم منتظر بودم که نوبت اون دختره برسه اصلا میاد فن ساین
مهم نیست بزار با ارمیا حرف بزنم
*ویو سارا*
کنسرت که تموم شد رفتم فن ساین همراهم دوتا دفتر آورده بودم اون دفترا یکیش دفتر خاطرات من بود یکیش مال ستی بود...
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:۶
*ویو سارا*
جمعیت زیادی بود اما من بی توجه به جمعیت کارای ورودی رو انجام دادم و وارد سالن شدم خیلی بزرگ بود رفتم رو صندلی ای که تو ردیف اول بود نشستم
ذوقق که ارمیا داشتن غیرقابل توصیف بود از همین الان که بی تی اس هنوز نیومده بود از شدت ذوق نمیتونستن روی صندلی بشینن پس وقتی بیان چیکار میکنن
من الان باید با ستی اینجا میبودم نباید یک صندلی میگرفتم باید دوتا باید هردومون میبودیم
قرار ما این نبود قرار نبود بی هیجان اینجا بشینم،بی میل و بی ذوق قرار نبود اینقدر سرد اینجا باشم قرار نبود تنهایی اینجا باشم قرار ما این نبود اخههههههههه
دختری که وقتی آدم سردی رو میدید یا دربارش میشنید تعجب میکرد و نمیتونست درکش کنه و عقیدش این بود که باید از زندگی لذت برد باید خوش گذروند نباید بی احساس و بی میل به زندگی نگاه کرد اون الان به همون آدم سرد تبدیل شده
دختری که با ذوقش بقیه ذوق میکردن الان احساس ذوق کردن رو فراموش کرده
الان اون دختر که قلب گرم و پر از شوق و هیجان برا زندگی داشت به یک قلب سرد تبدیل شده که هیچ احساسی جز غم نداره
همینطور که نشسته بودم کم کم همه ارمیا داشتن میومدن تا اینکه سالن پر شد
بعد ۲۰ مین یهو اعضای بی تی اس به زیباترین شکل ممکن وارد شدن
که یهو ی ملت ارمی شروع به جیغ زدن کردن سرو صدا و جیغی که تو سالن بود گوش آدم رو کر میکرد
و اما تنها کسی که بی تفاوت اینجا نشسته بود تنها من بودم اره منی که قرار بود جیغم کل فضا رو اشغال کنه
الان این سکوتمه که جانشینش شده
اجراشون خیلی عالی بود واقعا عالی بود
بعد از اجرا شروع کردن حرف زدن با ارمیا همینطور که تهیونگ داشت حرف میزد نگاه یکی رو احساس کردم
بله اون جونگکوک بود داشت نگاهم میکرد که بعد از اینکه نگاهش کردم نگاهشو برداشت
من الان باید از ذوق جیغ بلندی میکشیدم اما این سکوتم بود که جلب توجه کرده بود
*ویو جونگکوک*
یک ارمی توجهمو جلب کرده بود اون اصلا هیجان نداشت ذوق نداشت و کاملا سرد بود ولی چرا؟
تا جایی که میدونم همه ی ارمیا خوششون میاد بیان مارو ببینن و کلی ذوق دارن اما این دختر هیچ خوشحالی تو چشاش نبود
عجیب بود واقعا
بعد از اینکه با ارمیا حرف زدیم دیگه از رو صحنه رفتیم وقتی رفتیم من رفتم پیش تهیونگ
جونگکوک:تهیونگ
تهیونگ:بله جونگکوک
جونگکوک:ی دختر بود اصلا برا کنسرت واکنش نشون نداد خیلی سرد بود
تهیونگ:عه توهم متوجه شدی منم توجه کرده بودم
جونگکوک:اوهوم
تهیونگ:نمیدونم بیا بریم برا فن ساین آماده بشیم
جونگکوک:بریم
بعد از اینکه آماده شدیم رفتیم فن ساین
همینطور با ارمیا حرف میزدیم منتظر بودم که نوبت اون دختره برسه اصلا میاد فن ساین
مهم نیست بزار با ارمیا حرف بزنم
*ویو سارا*
کنسرت که تموم شد رفتم فن ساین همراهم دوتا دفتر آورده بودم اون دفترا یکیش دفتر خاطرات من بود یکیش مال ستی بود...
۶.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.