*ویو
*ویو
سارا*
همه داشتن با هیجان و ذوق با اعضا صحبت میکردن
من و ستی هم قرار بود اینکار رو کنیم امااااا چه میشه کرد که سرنوشت اینو نخواسته
با ۴ نفر از اعضا به اندازه یک سلام صحبت کردم و ازشون امضا گرفتم
۳نفر مونده بودن که به ترتیب جین و جونگکوک و تهیونگ بودن
رفتم سمت جین که بایس ستی هست
سارا:سلام
جین:سلام(لبخند)
سارا:میشه این دو دفتر رو برام امضا کنید؟
جین:اوووم چه دفترای خوشکلی،چیشد که دوتا دفترن؟
سارا:یکیش مال منه یکیش ماله دوستمه
جین:پس دوستت کجاست؟چرا نیومد؟
سارا:بخاطر یک سری اتفاقا نتونست بیاد
جین:اهااااا اوکی امیدوارم هردوتون همیشه سالم بمونید و همیشه شاد باشید
سارا:مرسی
جین بهم امضاها رو داد و رفتم سمت جوگگکوک
سارا:سلام
جونگکوک:سلام(لبخند)
سارا:میشه اینارو برام امضا کنید؟
جونگکوک:اره،ولی میشه ی سوال بپرسم؟
سارا:بله
جونگکوک:چرا وایه کنسرت هیچ ذوق و هیجانی نداشتی؟
سارا:چرا خوشحالم
جونگکوک:اما کسی که خوشحاله حداقل یک لبخند میزنه،تاحالا کسی بهت گفته تو دروغ گفتن اصلا خوب نیستی؟
سارا:بخاطر یک اتفاق نمیتونم خوشحال باشم
جونگکوک:هر اتفاقیم افتاده باشه امیدوارم همیشه شاد باشی
هیچوقت تسلیم نشو اوکی سعی کن همیشه شاد باشی
سارا:مرسی
امضا رو بهم داد و رفتم پیش تهیونگ باز هم گفتگوی کوتاه اولو داشتیم که گفت
تهیونگ:از چشمات کلی غم میباره
سارا:همه غم هایی تو زندگیشون دارن
تهیونگ:اما تو کاملا ناراحتی
سارا:همیشه یک اتفاق باعث ناراحتی آدما میشه منم همینطور
تهیونگ:نگاه من نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما فقط میتونم اینو بهت بگم که تو نباید دربرابر هیچ اتفاقی تسلیم بشی چون زندگی اینه ی قسمتش خوشحالیه ی قسمتش ناراحتیه انسان ها هم باید در هر موقعیتی بجنگن برای زنده موندن برا خوشحال شدن زندگی مثل یو رود جاری ادامه داره و تو باید باهاش سازگاری کنی تا باهات سازگاری کنه چون گریه و افسردگی و همه ی اینا هیچی رو حل نمیکنه بلکه نابود میکنه،هوم؟
سارا:منم قبلا مثل تو فکر میکردم اما....ول کن به هر حال مرسی،حتما از نصیحت هات استفاده میکنم
تهیونگ:میتونم اسمت رو بدونم؟
سارا:اسمم ساراست
تهیونگ:اسمت قشنگه
سارا:مرسی
بهم امضا داد و منم خداحافظی کردم و رفتم خونه
درسته حرفای تهیونگ درستن منم مثل اون فکر میکردم اره زندگی قشنگه
تا الان هم همینطور فکر میکنم اما من به دوستم نیاز دارم اون باید باهام باشه
بغضم گرفته بود اما با یاد حرفای تهیونگ گریه نکردم
لباسامو عوض کردم و سرمو گذاشتم و خوابیدم
سارا*
همه داشتن با هیجان و ذوق با اعضا صحبت میکردن
من و ستی هم قرار بود اینکار رو کنیم امااااا چه میشه کرد که سرنوشت اینو نخواسته
با ۴ نفر از اعضا به اندازه یک سلام صحبت کردم و ازشون امضا گرفتم
۳نفر مونده بودن که به ترتیب جین و جونگکوک و تهیونگ بودن
رفتم سمت جین که بایس ستی هست
سارا:سلام
جین:سلام(لبخند)
سارا:میشه این دو دفتر رو برام امضا کنید؟
جین:اوووم چه دفترای خوشکلی،چیشد که دوتا دفترن؟
سارا:یکیش مال منه یکیش ماله دوستمه
جین:پس دوستت کجاست؟چرا نیومد؟
سارا:بخاطر یک سری اتفاقا نتونست بیاد
جین:اهااااا اوکی امیدوارم هردوتون همیشه سالم بمونید و همیشه شاد باشید
سارا:مرسی
جین بهم امضاها رو داد و رفتم سمت جوگگکوک
سارا:سلام
جونگکوک:سلام(لبخند)
سارا:میشه اینارو برام امضا کنید؟
جونگکوک:اره،ولی میشه ی سوال بپرسم؟
سارا:بله
جونگکوک:چرا وایه کنسرت هیچ ذوق و هیجانی نداشتی؟
سارا:چرا خوشحالم
جونگکوک:اما کسی که خوشحاله حداقل یک لبخند میزنه،تاحالا کسی بهت گفته تو دروغ گفتن اصلا خوب نیستی؟
سارا:بخاطر یک اتفاق نمیتونم خوشحال باشم
جونگکوک:هر اتفاقیم افتاده باشه امیدوارم همیشه شاد باشی
هیچوقت تسلیم نشو اوکی سعی کن همیشه شاد باشی
سارا:مرسی
امضا رو بهم داد و رفتم پیش تهیونگ باز هم گفتگوی کوتاه اولو داشتیم که گفت
تهیونگ:از چشمات کلی غم میباره
سارا:همه غم هایی تو زندگیشون دارن
تهیونگ:اما تو کاملا ناراحتی
سارا:همیشه یک اتفاق باعث ناراحتی آدما میشه منم همینطور
تهیونگ:نگاه من نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما فقط میتونم اینو بهت بگم که تو نباید دربرابر هیچ اتفاقی تسلیم بشی چون زندگی اینه ی قسمتش خوشحالیه ی قسمتش ناراحتیه انسان ها هم باید در هر موقعیتی بجنگن برای زنده موندن برا خوشحال شدن زندگی مثل یو رود جاری ادامه داره و تو باید باهاش سازگاری کنی تا باهات سازگاری کنه چون گریه و افسردگی و همه ی اینا هیچی رو حل نمیکنه بلکه نابود میکنه،هوم؟
سارا:منم قبلا مثل تو فکر میکردم اما....ول کن به هر حال مرسی،حتما از نصیحت هات استفاده میکنم
تهیونگ:میتونم اسمت رو بدونم؟
سارا:اسمم ساراست
تهیونگ:اسمت قشنگه
سارا:مرسی
بهم امضا داد و منم خداحافظی کردم و رفتم خونه
درسته حرفای تهیونگ درستن منم مثل اون فکر میکردم اره زندگی قشنگه
تا الان هم همینطور فکر میکنم اما من به دوستم نیاز دارم اون باید باهام باشه
بغضم گرفته بود اما با یاد حرفای تهیونگ گریه نکردم
لباسامو عوض کردم و سرمو گذاشتم و خوابیدم
۷.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.