دو شاتی نامجون
دو شاتی نامجون
Part2آخر
من کاری نکردم..
امروز لیانا عوضی دوست صمیمی نامجون اومد خونمون.. شروع کرد به کتک زدن من..
وقتی نامجون اومد به نامجون گفت من کتکش زدم
هق.. گناه این بچه چیه
همینجوری تو آن هوای سرد قدممیزدم.. خیلی سردم بود.. اشکمیریختم
رو نیمکت نشستم
پاهام رو تو شکمم جمع کردم
۶ماهم بود.. بچم دختر بود..
هق.. نمیبخشمش
بی صدا گریه میگردم و اشکمیریختم
نامجون ویو
هوف زنیکه عوضی(ات)
به سمت لیانا رفت
نامجون: خوبی؟
لیانا: مرسی.. خوبم
نامجون رو بغل کرد
(ادمین: لیانای..کی*ری😂)
نامجون: ببخشید.. خیلی هرزه بود
لیانا: اوم.. میخوای باهم باشیم؟
نامجون:چی؟
لیانا: باهم..
نامجون: نمیدونم...
یهو گوشی لیانا پیام اومد
لیانا حواسش نشد و ویس رو باز کرد
تو ویس یه دختر داشت صحبت میکرد
🗣:چیشد یونا شی؟ نانجون ات رو بیرون کرد؟ الان مخشو زدی؟ ببینم لو ندادی که دروغ گفتی؟
نامجون: این چی میگه؟(عصبی )
لیانا:هیچی نامی.. ن..نمیدونم( ترس)
نامجون: نمیدونی؟ من به خاطر توی هرزه زنمو از خونه بیرون کردم( عربده)
لیانا:چته سادیسمی روانی.. میخواستی بیرونش نکنی
نامجون دست یونا رو کشید و از خونه انداخت بیرون
نامجون ویو
وای چیکار کردم.. ات.. ات
سریع لباس پوشیدم ماشین رو برداشتم و تو خیابونا میرفتم
یه دختر خورد به چشمم که نشسته بود و داشت گریه میکرد. خودشه
سریع ماشینو پارک کردم رفتم طرفش
نامجون: ات..
ات سریع نامجون رو پس زد
ات: برو اونور..( گریه سگیی)
نامجون: ات ببخشید
ات: ببخشید؟ تو..تو زن حاملت رو به خاطر دروغ یه هرزه بیرون کردی(گریه و هق هق)
نامجون: ات.. معذرت میخوام.. واقعا متاسفم
ات:.. هق.. ببین صورتمو.. انقدر کتکم زدی..( گریه)
نامجون: ببخشید(بغض)
ات: من خیلی سردمه..( گریه)
نامجون: پاشو بیا بریم
ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشین
بروتش خونه
لباس گرمپوشوند
نامجون: ددی رو میبخشی؟
ات: باشه. قول بده دیگه کتکم نمیزنی
نامجون؛ قول میدم پرنسس
ات: عاشقتم
نامجون: من بیشتر
The end
Part2آخر
من کاری نکردم..
امروز لیانا عوضی دوست صمیمی نامجون اومد خونمون.. شروع کرد به کتک زدن من..
وقتی نامجون اومد به نامجون گفت من کتکش زدم
هق.. گناه این بچه چیه
همینجوری تو آن هوای سرد قدممیزدم.. خیلی سردم بود.. اشکمیریختم
رو نیمکت نشستم
پاهام رو تو شکمم جمع کردم
۶ماهم بود.. بچم دختر بود..
هق.. نمیبخشمش
بی صدا گریه میگردم و اشکمیریختم
نامجون ویو
هوف زنیکه عوضی(ات)
به سمت لیانا رفت
نامجون: خوبی؟
لیانا: مرسی.. خوبم
نامجون رو بغل کرد
(ادمین: لیانای..کی*ری😂)
نامجون: ببخشید.. خیلی هرزه بود
لیانا: اوم.. میخوای باهم باشیم؟
نامجون:چی؟
لیانا: باهم..
نامجون: نمیدونم...
یهو گوشی لیانا پیام اومد
لیانا حواسش نشد و ویس رو باز کرد
تو ویس یه دختر داشت صحبت میکرد
🗣:چیشد یونا شی؟ نانجون ات رو بیرون کرد؟ الان مخشو زدی؟ ببینم لو ندادی که دروغ گفتی؟
نامجون: این چی میگه؟(عصبی )
لیانا:هیچی نامی.. ن..نمیدونم( ترس)
نامجون: نمیدونی؟ من به خاطر توی هرزه زنمو از خونه بیرون کردم( عربده)
لیانا:چته سادیسمی روانی.. میخواستی بیرونش نکنی
نامجون دست یونا رو کشید و از خونه انداخت بیرون
نامجون ویو
وای چیکار کردم.. ات.. ات
سریع لباس پوشیدم ماشین رو برداشتم و تو خیابونا میرفتم
یه دختر خورد به چشمم که نشسته بود و داشت گریه میکرد. خودشه
سریع ماشینو پارک کردم رفتم طرفش
نامجون: ات..
ات سریع نامجون رو پس زد
ات: برو اونور..( گریه سگیی)
نامجون: ات ببخشید
ات: ببخشید؟ تو..تو زن حاملت رو به خاطر دروغ یه هرزه بیرون کردی(گریه و هق هق)
نامجون: ات.. معذرت میخوام.. واقعا متاسفم
ات:.. هق.. ببین صورتمو.. انقدر کتکم زدی..( گریه)
نامجون: ببخشید(بغض)
ات: من خیلی سردمه..( گریه)
نامجون: پاشو بیا بریم
ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشین
بروتش خونه
لباس گرمپوشوند
نامجون: ددی رو میبخشی؟
ات: باشه. قول بده دیگه کتکم نمیزنی
نامجون؛ قول میدم پرنسس
ات: عاشقتم
نامجون: من بیشتر
The end
۱.۲k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.