مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

part_25
ارسلان :
سری تکون دادم و پشت میز نشستم.
و منم شروع به خوردن کردم.
بعد از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق تا لباس بپوشم.
بعد این که با ادکلونم دوش گرفتم از اتاق آومدم بیرون که دیانا روی کاناپه نشسته بود و کانال های TV رو بالا پایین میگرد.
_ببخشیداااا
+ن بابا راحت باش
_راحتم.
لبخندی به این پرویش زدم.
همیشه از آدم های روک و رو راست خوشم می‌آومد.
از جاش بلند شدم TV رو خاموش کرد.
و کنترل رو روی کاناپه انداخت کیفش رو از روی مبل برداشت و روی شونش مرتب کرد.
_بزن بریم عشق و حال.
گوشی و سویچ ماشین رو از روی اپن برداشتم که دوباره گفت.
_ماشین آوردم نمیخواد.
+ااااا باش
از خونه رفتیم بیرون و در رو بستم سوار آسانسور شدیم و پارگینک رو زدم.
دیانا خودش رو تو آینه آسانسور نگاه میکرد و دستی به لباس هاش و میگشید .
از تو آینه بهش خیره شدم بودم که یهو آسانسور تکونی خورد و برقش خواموش شد.
دیانا جیغی از حیجان زد و دستش رو به هم کوبید.
_وای پشمام من تا حالا تو آسانسور گیر نکرده بودم.
+دیونی چیزی هستی تو؟
یهو به سمتم اومد و دستش رو یه طرف دیواره آسانسور گذاشت و مثلان منو بین خودش و دیواره آسانسور گیر انداخته بود.
_آره من دیونم میخوای یک از دیونه بازیام رو نشونت بدم؟
نگاهی شیطونی بهش انداختم و با یه حرکت جای خودم و اونو عوض کردم.
با استرس نگاهش رو ازم نزدید سرش رو پایین انداخت.
لبخندی زدم و شرم رو به گوشش نزدیک کردم و گفتم.
+نظرت چیه اول من یکی رو نشونت بدم.
_کم...کم نمیتونم نفس بگشم گرممه یه کاری کن در این کوفتی باز شه.
نفسم رو تو گردنش ول کردم و لبام رو به گوشش چسبوندم.
+مطمئنی دمای بدنت فقط برای فضای بستهی آسانسوره؟
_ن ..نه خوب تابستون هم هست.
سرم رو از گوشش فاصله دادم و تو چشاش زل زدم که دوباره سرش رو پایین انداخت.
با دست سرش رو بلند کردم که الان دوتای خیره به هم نگاه میکردیم.
زمزمه کردم.+فقط همین؟
چیزی نگفت یعنی لباش تکون میخورد ولی صدای ازشون بیرون نمی اومد.
نگام بی اختیار به سمت لباش گشیده شد.
ضربان قلب خودم هم بالا رفت و گرمم شده بود.
آب دهنم رو قورت دادم و دوباره به لباش خیره شدم.
سرم داشت جلو میرفت که بهو برق دوباره روشن شد.
_فکر کنم درست شد.
ازش جدا شدم که بعد چند دقیقه آسانسور وایساد و ازش خارج شدیم و سوار ماشین دیانا شدیم.
پارت_۲۵
دیدگاه ها (۶)

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_26دیانا:هنوز راه نیفتاده بودم که گوشی...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_27ارسلان:+خوب قضیه اینه که همکار بابا...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_24دیانا:جلوی در اپارتمانی که آدرس داد...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_23ارسلان:امروز روز موعوده.روزیه که با...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

#Gentlemans_husband#Season_two#part_204نفسمو اه مانند بیرون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط