پارت ۱۸۳ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii نیاز:
#پارت_۱۸۳ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii #نیاز:
مادرجون آب پاشید پشت سرم و گفت:
_امیدت به خدا مادر..
_دیر نکنیدا..راس ساعت چهار..نه سه و پنجاه دقیقه باید داخل محصر باشید..
_باشه
_خدافظ.
_ برو به سلامت.
با دیدن پریماه بغلش کردم و نشستیم داخل ماشین.
نازنین وسایلو داد دست ما و ازمون خداحافظی کرد.
ماهم جوابشو دادیم .
پریماه آدرس آرایشگاه رو داد و راننده هم با گفتن :
_باشه
حرکت کرد.
ساعت یک و بیست دقیقه رو نشون می داد.
لبخندی زدم و گفتم:
_ایشالله عروسی تو و امید ..
سری تکون داد و گفت:
_ایشالله..
گونه اشو بوسیدم و گفتم :
_خدا می دونه نیما الان کجاست ؟
خندید و گفت:
_خوابه.
با خنده گفتم:
_دقیقا.
*******
بعد از دوساعتی کار روی صورتم درحالی که کمرم داشت از درد می شکست ازم خواست چشممو باز کنم.
وای..این من بودم؟
چقدر تغییر کرده بودم..ابروهاشم نازک تر کرده بود و جلوی موهام رو یه کم فر..خیلی متفاوت شده بودم.
لباسامو با کمک پریماه پوشیدم و به نیما زنگ زدم.
بعد از خوردن چند تا بوق ور داشت:
_جون دلم خانومم؟
_کجایی پس؟
_تو کجایی؟من از آرایشگاه درومدم بیرون..
خندیدم و گفتم:
_منم داخل آرایشگاهم..بدو بیا ..منو پریماه باهمیم.
_باشه الان میام..نیای بیرون ها..وایس تا بیام.
_باشه عشقم .
_دوست دارم.
کیلو کیلو قند و نبات تو ی دلم آب شد.
_منم دوست دارم.
_تک زنگ زدم بیا بیرون اوکی؟
_اوکی.
*****
نیما:
شمارشو گرفتم ..اون مشغول کرد.
زل زدم به در آرایشگاه.
یه دختر قدبلند اومد بیرون..
بعدشم یه دختر با لباس سفید و قد نسبتا متوسط..
نفس تو سینه ام حبس شد..نیاز من بود؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش.
با دیدنم اومد سمتم .
_نیما..
از همیشه خوشگل تر شده بود..
_چه خانوم خوشگلی..
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
_چه قدر با این کت و شلوار خواستنی شدی نیمایی..
با حرص نگاهش کردم و گفتم :
_تقصیر توعه..می دونم خیلی زشت شدم.
_وای دیوونه خیلی خوشتیپ تر شدی.
_یعنی اندازه ی تو؟
خندید و گفت:
_نه اندازه ی من..بالاخره من سرم به تو ..مگه نه پریماه؟
انقدر محو هم شده بودیم که یادمون رفته بود رفیفش خیلی وقته اونجاس..
سلام و احوال پرسی کردیم باهم و گفت:
_خیلی بهم میاید..ایشالله خوشبخت شید.
تشکر کردیم و نیاز خواست درو باز کنه که با اخم گفتم:
_صبر کن ببینم.
یا تعجب نگام کرد.
در رو براش باز کردمو گفتم:
_بفرمائید خانوم خوشگله..
خندید و گفت:
_ولی نیما..چه جنتلمن شدی ..همیشه همین جوری باش.
چپ چپ نگاش کردم و گفتم :
_داری عصبیم می کنی خانومم.
شیطون خندید و گفت:
_وای من سکوت رو ترجیح می دم.
_به نفعته!
_ی ی ی ..
با اخم مصنوعی نگاهش کردم و گفتم :
_داری شوهر می کنی بزرگ شو دختر..
لبشو آویزون کرد و گفت:
_نوموخوام..
خواستم لپشو ببوسم که د.. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان
*
#عکس #عاشقانه #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #جذاب #فردوس_برین #خلاقیت #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر #دانستنی
مادرجون آب پاشید پشت سرم و گفت:
_امیدت به خدا مادر..
_دیر نکنیدا..راس ساعت چهار..نه سه و پنجاه دقیقه باید داخل محصر باشید..
_باشه
_خدافظ.
_ برو به سلامت.
با دیدن پریماه بغلش کردم و نشستیم داخل ماشین.
نازنین وسایلو داد دست ما و ازمون خداحافظی کرد.
ماهم جوابشو دادیم .
پریماه آدرس آرایشگاه رو داد و راننده هم با گفتن :
_باشه
حرکت کرد.
ساعت یک و بیست دقیقه رو نشون می داد.
لبخندی زدم و گفتم:
_ایشالله عروسی تو و امید ..
سری تکون داد و گفت:
_ایشالله..
گونه اشو بوسیدم و گفتم :
_خدا می دونه نیما الان کجاست ؟
خندید و گفت:
_خوابه.
با خنده گفتم:
_دقیقا.
*******
بعد از دوساعتی کار روی صورتم درحالی که کمرم داشت از درد می شکست ازم خواست چشممو باز کنم.
وای..این من بودم؟
چقدر تغییر کرده بودم..ابروهاشم نازک تر کرده بود و جلوی موهام رو یه کم فر..خیلی متفاوت شده بودم.
لباسامو با کمک پریماه پوشیدم و به نیما زنگ زدم.
بعد از خوردن چند تا بوق ور داشت:
_جون دلم خانومم؟
_کجایی پس؟
_تو کجایی؟من از آرایشگاه درومدم بیرون..
خندیدم و گفتم:
_منم داخل آرایشگاهم..بدو بیا ..منو پریماه باهمیم.
_باشه الان میام..نیای بیرون ها..وایس تا بیام.
_باشه عشقم .
_دوست دارم.
کیلو کیلو قند و نبات تو ی دلم آب شد.
_منم دوست دارم.
_تک زنگ زدم بیا بیرون اوکی؟
_اوکی.
*****
نیما:
شمارشو گرفتم ..اون مشغول کرد.
زل زدم به در آرایشگاه.
یه دختر قدبلند اومد بیرون..
بعدشم یه دختر با لباس سفید و قد نسبتا متوسط..
نفس تو سینه ام حبس شد..نیاز من بود؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش.
با دیدنم اومد سمتم .
_نیما..
از همیشه خوشگل تر شده بود..
_چه خانوم خوشگلی..
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
_چه قدر با این کت و شلوار خواستنی شدی نیمایی..
با حرص نگاهش کردم و گفتم :
_تقصیر توعه..می دونم خیلی زشت شدم.
_وای دیوونه خیلی خوشتیپ تر شدی.
_یعنی اندازه ی تو؟
خندید و گفت:
_نه اندازه ی من..بالاخره من سرم به تو ..مگه نه پریماه؟
انقدر محو هم شده بودیم که یادمون رفته بود رفیفش خیلی وقته اونجاس..
سلام و احوال پرسی کردیم باهم و گفت:
_خیلی بهم میاید..ایشالله خوشبخت شید.
تشکر کردیم و نیاز خواست درو باز کنه که با اخم گفتم:
_صبر کن ببینم.
یا تعجب نگام کرد.
در رو براش باز کردمو گفتم:
_بفرمائید خانوم خوشگله..
خندید و گفت:
_ولی نیما..چه جنتلمن شدی ..همیشه همین جوری باش.
چپ چپ نگاش کردم و گفتم :
_داری عصبیم می کنی خانومم.
شیطون خندید و گفت:
_وای من سکوت رو ترجیح می دم.
_به نفعته!
_ی ی ی ..
با اخم مصنوعی نگاهش کردم و گفتم :
_داری شوهر می کنی بزرگ شو دختر..
لبشو آویزون کرد و گفت:
_نوموخوام..
خواستم لپشو ببوسم که د.. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان
*
#عکس #عاشقانه #عکس_نوشته #هنر_عکاسی #جذاب #فردوس_برین #خلاقیت #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر #دانستنی
۷.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.