Part

Part ¹⁴
ا.ت ویو:
دیدم یه شماره ناشناسه که نوشته بود
"فردا ساعت هفت بیرون منتظرم"
با پیامی که داده بود فهمیدم که تهیونگه و یادم رفته بود شمارش رو ذخیره کنم..تنها چیزی که یادم میومد برای ذخیره کردن شمارش "مرد مرموز" بود
گوشی رو گذاشتم کنار و رو کمر دراز کشیدم و چشمامو بستم و به فردایی که هنوز نیومده بود فکر کردم..
با الارم گوشیم چشمامو باز کردم..خواستم دوباره بخوابم که یادم اومد امروز قرار دارم..از جام بلند شدم و بعد از شستن صورتم رفتم توی اشپز خونه..مامان داشت ظرف میشست که از پشت بغلش کردم که ترسید برگشت سمتم گفت
مامان:ترسوندیم
خندیدم که مامان باز گفت
مامان:امروز مگه نمیخوایی بری دانشگاه
روی صندلی نشستم گفتم
ا.ت:امروز کلاس ندارم
مامان صبحونه رو گذاشت جلوم و بعد از خوردن رفتم که دوش بگیرم..

جلوی اینه نشسته بودم و موهامو خشک میکردم..تصمیم گرفتم که پایین موهامو حالت بدم و بعد از اون کمی ارایش کردم و لباسی زیبا و ناسب انتخاب کردم پوشیدم..کاملا راضی بودم..نگاهی به ساعت کردم تقریبا هفت بود..کیف و گوشیمو برداشتم که توی همون موقع گوشیم زنگ خورد و اسم "مرد مرموز" افتاد روی گوشیم..از اتاق اومدم بیرون و به مامان یاداوری کردم که ساعت هفت نیم بیان رستورانی که بهشون گفته بودم..کفشمو پوشیدم و از خونه خارج شدم..
در اسانسور که باز شد مستقیم رفتم سمت در ورودی که دیدم یه بوگاتی مشکی جلوی در پارک کرده..کمی تعجب کردم اخه دقیقا همون ماشینی بود که توی کافه دیده بودم..نگاهمو از ماشین گرفتم و دادم به اطراف و دنبال تهیونگ گشتم..بوگاتی که جلوم استاده بود بوقی زد و شیشه ماشین رو داد پایین کمی که دقت کردم دیدم تهیونگ..شوکه شدم..فکر نمیکردم که ماشین اون باشه..با بوقی که دوباره زد به خودم اومدم و رفتم سمت ماشین..در سمت شاگرد رو باز کردم و نشستم توی ماشین...نگاهی به ماشین کردم..خیلی بوی خوبی میداد و خیلی داخلش قشنگ بود..همون جور که داخلش رو نگاه میکردم با نگاه خیره تهیونگ مواجه شدم..تازه یادم افتاد که سلام نکردم..سلامی بهش کردم و اون هم سرش رو کمی خم کرد و ماشین رو روشن کرد و به سمت مقصد حرکت کرد..

ادامه دارد
دیدگاه ها (۱)

Part ¹⁵ا.ت ویو:مدتی بود که با بیرون نگاه میکردم ولی حواسم یه...

Part ¹⁶ا.ت ویو:اوفف اصلا نمیدونم قراره وه بلایی سرم بیاد..دو...

Part ¹³ا.ت ویو:ازش تشکر کردم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه ...

Part ¹²ا.ت ویو: برام عجیب بود که چقدر زود قبول کرد..اما نمید...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

" بازگشت بی نام"

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط