عشق خشن من ❤️ پارت 46
بهش گفتم:ا.ت
+بله
_میشه چند دقیقه همینطوری بمونیم
+باشه
بعدش محکم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو بردم توی گردنش و بوش می کردم بوی بهشت می داد انکار که اون لحظه همه چیز رو بهم داده بودن اونم با دستاش مو هام رو نوازش می کرد تو همین حالت بودیم
+چا اون وو
_بله
+می تونم از یه سوال به پرسم
_اهم
+تو ....
_من چی؟
+تو هنوزم عاشق جیسو هستی
از بغلش آمدم و بیرون بهش نگاه کردم
_چرا این سوال رو پرسیدی؟
+همینجوری
نمی دونستم که بهش چی بگو چون هنوز هم یه حسای به جیسو دارم اما قلبم برا ا.ت می تپه
_نه یکی دیگه رو دوست دارم
+چی یعنی اون کی؟
_یه رازه تا مطمعن نشدم اونم منو دوست داره به هیچ کس نمی گم
یکم صورتش پکر شد معلوم بود که از حرف ناراحت شده بود
+اهم امید وارم که بهم برسیم(ناراحت )
_لبخند
_تو چی کسی رو دوست داری
+نه دوست ندارم
با این حرفش قلبم درد گرفت یعنی منو دوست نداره
از جاش بلند شد و رفت ناراحت شدم که منو دوست ندارن یعنی من چه جوری دلش رو باید به دست بیارم .....
ویو. ا.ت
چا اون وو رو بغل کردم که بهم گفت میشه چند دقیقه همینطوری باشیم منم قبول کردم چون از خدام بود که اون منو بغل کنه من محکم بغل کرد و سرش رو برد توی گردنم با هر نفسی که به گردنم می خورد انگار تو دلم داشتن ورج ورجه می کردن من با تمام وجودم بوی مو هاشو رو تنفس کردم جوری بوش کردم که انگار برای آخرین باره دارم بوش می کنم می خواستم اون لحظه متوقف بشه . بعد از چند دقیقه که اونجوری بودیم ازش پرسیدم که جیسو رو هنوز هم دوست داره یا نه اونم گفت نه وقتی اینو گفت خوشحال شدم بعد ازش پرسیدم که کسیو دوست داره یانه و گفت آره هرچی اسرار کردم اسم اون دختر رو بهم نگفت خیلی ناراحت شدم انگار یه خونه رو سرم خراب شده بود بعدش ازم پرسید که کسیو دوست دارم یا نه منم گفتم نه چون اون دوست داشتم کسی رو که یکی دیگه رو دوست داشت از اونجا بلند شدم و رفت تو اتاق در و بستم و یه اشک از گوشه چشمم آمد پایین بعد یه ساعت از اتاق رفتم پایین همه اونجا بودن چا اون وو با لبخند بهم نگاه می کرد اما من باشه سرد رفتار کردم چون نمی خواستم اونم مثل من یه عشق یه طرفه داشته باشه پس ازش دوری می کنم که راحت بتونه ازم جدا بشه اره همین کا رو می کنم که مادربزرگ آمد و گفت
چ.م:بچه ها آمده شین که می خوایم بریم طویله
&طویله
چ.م:اره دختر شهری بریم ببینیم چند مرد حلاجین
@مامان بزرگ از الان بگم که من کار نمی کنم ها (دستش رو گذاشت روی شکمش)
#من بجای زنم هم کار می کنم
چ.م:چقدر لوس باشه بابا
÷خیلی خوب پس منم جای عشقم کار می کنم
&اوو کوکی من (هم دیگرو بغل کردن)
ک:پس منم جای ا.ت کار می کنم
+لبخند . من خودم به جای خودم کار می کنم من مثل این دخترا لوس نیستم
_لازم نکرده کسی جای زنم کار کنه مگه من مردم
چ.م:اوفف چقدر حرف می زنین بریم دیگه
با تراکتور به سمت مزرعه رفتیم همه عقب نشسته بودیم لیسا و جیسو هی غر غر می کردن من داشتم با لبخند بهشون نگاه می کردم چا اون وو هم کنارم نشسته بود می خواستم بلند شم برم کنار تهیونگ بشینم که وقتی بلند شدم افتادم تو بغل چا اون وو و باهش چشم تو چشم شدم یه لحظه اونجوری به هم دیگه نگاه کردیم که کای آمد و منو بلند کرد
ک:خوبی ا.ت
+،خوبم ممنون
رفتم و کنار تهیونگ نشستم
#ابجی حالت خوبه
+اره خوبم
سرم رو گذاشتم روی شونه های تهیونگ و به منظره نگاه کردم. که به مزرعه رسیدیم...
ادامه داره
+بله
_میشه چند دقیقه همینطوری بمونیم
+باشه
بعدش محکم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو بردم توی گردنش و بوش می کردم بوی بهشت می داد انکار که اون لحظه همه چیز رو بهم داده بودن اونم با دستاش مو هام رو نوازش می کرد تو همین حالت بودیم
+چا اون وو
_بله
+می تونم از یه سوال به پرسم
_اهم
+تو ....
_من چی؟
+تو هنوزم عاشق جیسو هستی
از بغلش آمدم و بیرون بهش نگاه کردم
_چرا این سوال رو پرسیدی؟
+همینجوری
نمی دونستم که بهش چی بگو چون هنوز هم یه حسای به جیسو دارم اما قلبم برا ا.ت می تپه
_نه یکی دیگه رو دوست دارم
+چی یعنی اون کی؟
_یه رازه تا مطمعن نشدم اونم منو دوست داره به هیچ کس نمی گم
یکم صورتش پکر شد معلوم بود که از حرف ناراحت شده بود
+اهم امید وارم که بهم برسیم(ناراحت )
_لبخند
_تو چی کسی رو دوست داری
+نه دوست ندارم
با این حرفش قلبم درد گرفت یعنی منو دوست نداره
از جاش بلند شد و رفت ناراحت شدم که منو دوست ندارن یعنی من چه جوری دلش رو باید به دست بیارم .....
ویو. ا.ت
چا اون وو رو بغل کردم که بهم گفت میشه چند دقیقه همینطوری باشیم منم قبول کردم چون از خدام بود که اون منو بغل کنه من محکم بغل کرد و سرش رو برد توی گردنم با هر نفسی که به گردنم می خورد انگار تو دلم داشتن ورج ورجه می کردن من با تمام وجودم بوی مو هاشو رو تنفس کردم جوری بوش کردم که انگار برای آخرین باره دارم بوش می کنم می خواستم اون لحظه متوقف بشه . بعد از چند دقیقه که اونجوری بودیم ازش پرسیدم که جیسو رو هنوز هم دوست داره یا نه اونم گفت نه وقتی اینو گفت خوشحال شدم بعد ازش پرسیدم که کسیو دوست داره یانه و گفت آره هرچی اسرار کردم اسم اون دختر رو بهم نگفت خیلی ناراحت شدم انگار یه خونه رو سرم خراب شده بود بعدش ازم پرسید که کسیو دوست دارم یا نه منم گفتم نه چون اون دوست داشتم کسی رو که یکی دیگه رو دوست داشت از اونجا بلند شدم و رفت تو اتاق در و بستم و یه اشک از گوشه چشمم آمد پایین بعد یه ساعت از اتاق رفتم پایین همه اونجا بودن چا اون وو با لبخند بهم نگاه می کرد اما من باشه سرد رفتار کردم چون نمی خواستم اونم مثل من یه عشق یه طرفه داشته باشه پس ازش دوری می کنم که راحت بتونه ازم جدا بشه اره همین کا رو می کنم که مادربزرگ آمد و گفت
چ.م:بچه ها آمده شین که می خوایم بریم طویله
&طویله
چ.م:اره دختر شهری بریم ببینیم چند مرد حلاجین
@مامان بزرگ از الان بگم که من کار نمی کنم ها (دستش رو گذاشت روی شکمش)
#من بجای زنم هم کار می کنم
چ.م:چقدر لوس باشه بابا
÷خیلی خوب پس منم جای عشقم کار می کنم
&اوو کوکی من (هم دیگرو بغل کردن)
ک:پس منم جای ا.ت کار می کنم
+لبخند . من خودم به جای خودم کار می کنم من مثل این دخترا لوس نیستم
_لازم نکرده کسی جای زنم کار کنه مگه من مردم
چ.م:اوفف چقدر حرف می زنین بریم دیگه
با تراکتور به سمت مزرعه رفتیم همه عقب نشسته بودیم لیسا و جیسو هی غر غر می کردن من داشتم با لبخند بهشون نگاه می کردم چا اون وو هم کنارم نشسته بود می خواستم بلند شم برم کنار تهیونگ بشینم که وقتی بلند شدم افتادم تو بغل چا اون وو و باهش چشم تو چشم شدم یه لحظه اونجوری به هم دیگه نگاه کردیم که کای آمد و منو بلند کرد
ک:خوبی ا.ت
+،خوبم ممنون
رفتم و کنار تهیونگ نشستم
#ابجی حالت خوبه
+اره خوبم
سرم رو گذاشتم روی شونه های تهیونگ و به منظره نگاه کردم. که به مزرعه رسیدیم...
ادامه داره
۱۳.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.