عشق خشن من ❤️ پارت 47
ویو چا اون وو
نمی دونم چرا ا.ت داره باهم سرد رفتار می کنه نکنه فکر کرده من یکی دیگه رو دوست دارم و اون داره ازم دوری می کنه هان . پیش هم نشسته بودیم که یه دفعه از کنارم بلند شد و می خواست بره که با تکونی که خوردیم افتاد تو بغلم باهم چشم تو چشم شدیم که کای مزاحم آمد و ا.ت رو بلند کرد . پسره مزاحم هر کجا که میرم سر راهم . به مزرعه رسیدیم و همه از تراکتور پایین آمدیم و رفتم سمت مزرعه هنوز هم مثل قبلاً ست زیاد تخیر نکرده
چ.م؛خوب بچه ها رسیدم من میرم یکم کار دارم شما هم هر کاری دلتون می خواد انجام بدین
@هورا قرار نیست آزمون کار بکشه
چ.م:خیلی دوست داری کار کنی
@نه مامان بزرگ من غلط خوردم شما برین به کارتون برسید ما هم میریم یکم بگردیم
چ.م:دختر لوس برین من زود میام شب رو اینجا می موندیم
#اخ جون من عاشق اینم که تو مزرعه بمونم
+از کی تا حالا
#از الان به بعد
+هه هه هه
#زبونش رو کج می کنه
&کوکی عشق بیا بریم عکس بگیریم
÷باش عزیرم
همگی باهم رفتیم که عکس بگیریم منم که دوربین عکاسیم رو برده بودم از منظره های اونجا عکاسی کردم که دیدم ا.ت داره اسب ها رو نوازش می کنه خیلی زیبا بود دوست داشتم تمام لحظه های اون رو ثبت کنم پس شروع کردم از ا.ت عکس گرفتن هر شکلی که به خودش می گرفت ازش عکس می گرفتم که یهو کای رفت پیش ا.ت و باهم مشغول صحبت کردن شدن و داشتن می خندیدن . خیلی عصبی شدم و رفتم سمت شون
_ا.ت
+بله
_بیا کارت دارم
+چیکار
_بیا بریم بهت میگم
+خوب اینجا بگو
_ا.ت
+باشه بیا بریم
دستش رو گرفتم ورفتیم سمت برکه که نزدیکی مزرعه بود رفتیم و اونجا وایستادیم دست ا.ت رو ول کردم و شروع به عکاسی از طبیعت کردم همونجوری داشتم عکس می گرفتم که ا.ت گفت.......
ویو ا.ت
وقتی به مزرعه رسیدیم هرکی رفت یه سمت و مشغول عکاسی شد منم که حالم خوب نبود رفتم یه گشت بزنم که چشمم به اسب های مزرعه خورد خیلی زیبا بودن رفتم سمت اسب ها با نوازش کردنشون حالم بهتر شد که یه دفعه کای آمد
ک:خیلی اسب قشنگی نه
+هان . .. اره خیلی
ک:ما وقتی بچه بودیم سه تای می آمدیم اینجا و از مامان بزرگ خواهش می کردیم که ما رو سوار اسب ها بکنه هر کودک مون یه کره اسب انتخاب کرده بودیم این اسب قهوهای اسمش بلاست دختر کنه از وقتی کره بود من اون به اسم خودم زدم من و لیسا خیلی سر این اسب دعوا کردیم که بلاخره یه کره اسب سفید برا لیسا پیدا کردیم خیلی دوران خوبی بود هههه
+(لبخند )اون چی ؟
ک:کی چا اون وو
+اهم
ک:خوب اون از بچگی هم اینطوری خشن بود . یه کره اسب سیاه بود که اولین چیزی بود این پسر خشن از ته دل ازش خوشش آمده بود اون انتخاب کرد هیچ کدام از ما ها نمی تونستم به چیکو دست بزنیم
+چیکو
ک:اهم اسم اسبش چیکو هست
+چه بامزه ، نمی دونستم که اون هم حس داره
ک:اره بهش نمی خوره
داشتیم با هم صحبت می کردیم که یه دفعه اون وو آمد و دستم رو گرفت دنبال خودش به برکه برد و اونجا سکوت کرد و مشغول عکاسی شد یکم اونجا وایستادم منتظر بودم که ببینم چی می خواد بهم بگه ولی اصلا حرفی نزد و من شروع کردم
+خوب چی می خواستی بگی
_کی من
+بله تو
_هیچی
+پس برای چی منو آوردی اینجا هان
_همینطوری می خواستم پیشم باشی نه پیش اون پسره کنه
+هه از دست تو واقعا که من میرم خیلی رو مخی
که یه دفعه دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
_تو جای نمیری
+آه دستم رو ول کن می خواهم برم پیش مامان بزرگ
_اگه بری اون پسره باز خودش رو بهت نزدیک می کنه
+خوب نزدیک کنه به تو چه
_ا.ت تو از صبح با من سرد رفتار می کنی باهم هی دعوا می کنی آخه چرا اینطوری شدی می خوای حرص منو در بیاری
+نخیرم اصلا به تو مربوط نیست شخصیتم اینطوری
_واقعا
+بله الآنم میرم
_باشه برو ولی خوب گوش کن اگه اون پسره بهت نزدیک بشه اون وقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
+خیلی بیشعوری خیلی خوب همینجا می مونم
_افرین همینطوری حرف گوش کن باش
+ایشش
دوباره شروع به عکس گرفت کرد منم رفتم کنار برکه نشستم و با آب بازی کردم که یه دفعه دیدم اون وو داره ازم عکس می گیره
+هی داری چیکار داری می کنی از من عکس نگیر
_از تو عکس نمی گیرم مگه تو کی هستی که ازت عکس بگیرم
+هر هر نه اینکه تو خودت خیلی مهمی ، پس از چی داشتی عکس می گرفتی هان دوربین رو بده ببینم
_نمی دم
+میگم بده
_نمی دم نمی دم
داشتم دنبالش می کردم که پا به یه سنگه گیر کرد و افتادم و لباس چا اون وو رو گرفتم که هر دو باهم افتادیم رو زمین و وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم که صورت اون وو تو پنج میلی متری منه داشتیم هم دیگر رو نگاه می کردیم که ......
ادامه داره
بچه ها واقعا معذرت می خواهم که دیر گذاشتم امروز دوتا پارت رو میزارم تا فردا . بازم معذرت می خواهم و ممنونم که منو درک کردین🥰❤️
نمی دونم چرا ا.ت داره باهم سرد رفتار می کنه نکنه فکر کرده من یکی دیگه رو دوست دارم و اون داره ازم دوری می کنه هان . پیش هم نشسته بودیم که یه دفعه از کنارم بلند شد و می خواست بره که با تکونی که خوردیم افتاد تو بغلم باهم چشم تو چشم شدیم که کای مزاحم آمد و ا.ت رو بلند کرد . پسره مزاحم هر کجا که میرم سر راهم . به مزرعه رسیدیم و همه از تراکتور پایین آمدیم و رفتم سمت مزرعه هنوز هم مثل قبلاً ست زیاد تخیر نکرده
چ.م؛خوب بچه ها رسیدم من میرم یکم کار دارم شما هم هر کاری دلتون می خواد انجام بدین
@هورا قرار نیست آزمون کار بکشه
چ.م:خیلی دوست داری کار کنی
@نه مامان بزرگ من غلط خوردم شما برین به کارتون برسید ما هم میریم یکم بگردیم
چ.م:دختر لوس برین من زود میام شب رو اینجا می موندیم
#اخ جون من عاشق اینم که تو مزرعه بمونم
+از کی تا حالا
#از الان به بعد
+هه هه هه
#زبونش رو کج می کنه
&کوکی عشق بیا بریم عکس بگیریم
÷باش عزیرم
همگی باهم رفتیم که عکس بگیریم منم که دوربین عکاسیم رو برده بودم از منظره های اونجا عکاسی کردم که دیدم ا.ت داره اسب ها رو نوازش می کنه خیلی زیبا بود دوست داشتم تمام لحظه های اون رو ثبت کنم پس شروع کردم از ا.ت عکس گرفتن هر شکلی که به خودش می گرفت ازش عکس می گرفتم که یهو کای رفت پیش ا.ت و باهم مشغول صحبت کردن شدن و داشتن می خندیدن . خیلی عصبی شدم و رفتم سمت شون
_ا.ت
+بله
_بیا کارت دارم
+چیکار
_بیا بریم بهت میگم
+خوب اینجا بگو
_ا.ت
+باشه بیا بریم
دستش رو گرفتم ورفتیم سمت برکه که نزدیکی مزرعه بود رفتیم و اونجا وایستادیم دست ا.ت رو ول کردم و شروع به عکاسی از طبیعت کردم همونجوری داشتم عکس می گرفتم که ا.ت گفت.......
ویو ا.ت
وقتی به مزرعه رسیدیم هرکی رفت یه سمت و مشغول عکاسی شد منم که حالم خوب نبود رفتم یه گشت بزنم که چشمم به اسب های مزرعه خورد خیلی زیبا بودن رفتم سمت اسب ها با نوازش کردنشون حالم بهتر شد که یه دفعه کای آمد
ک:خیلی اسب قشنگی نه
+هان . .. اره خیلی
ک:ما وقتی بچه بودیم سه تای می آمدیم اینجا و از مامان بزرگ خواهش می کردیم که ما رو سوار اسب ها بکنه هر کودک مون یه کره اسب انتخاب کرده بودیم این اسب قهوهای اسمش بلاست دختر کنه از وقتی کره بود من اون به اسم خودم زدم من و لیسا خیلی سر این اسب دعوا کردیم که بلاخره یه کره اسب سفید برا لیسا پیدا کردیم خیلی دوران خوبی بود هههه
+(لبخند )اون چی ؟
ک:کی چا اون وو
+اهم
ک:خوب اون از بچگی هم اینطوری خشن بود . یه کره اسب سیاه بود که اولین چیزی بود این پسر خشن از ته دل ازش خوشش آمده بود اون انتخاب کرد هیچ کدام از ما ها نمی تونستم به چیکو دست بزنیم
+چیکو
ک:اهم اسم اسبش چیکو هست
+چه بامزه ، نمی دونستم که اون هم حس داره
ک:اره بهش نمی خوره
داشتیم با هم صحبت می کردیم که یه دفعه اون وو آمد و دستم رو گرفت دنبال خودش به برکه برد و اونجا سکوت کرد و مشغول عکاسی شد یکم اونجا وایستادم منتظر بودم که ببینم چی می خواد بهم بگه ولی اصلا حرفی نزد و من شروع کردم
+خوب چی می خواستی بگی
_کی من
+بله تو
_هیچی
+پس برای چی منو آوردی اینجا هان
_همینطوری می خواستم پیشم باشی نه پیش اون پسره کنه
+هه از دست تو واقعا که من میرم خیلی رو مخی
که یه دفعه دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
_تو جای نمیری
+آه دستم رو ول کن می خواهم برم پیش مامان بزرگ
_اگه بری اون پسره باز خودش رو بهت نزدیک می کنه
+خوب نزدیک کنه به تو چه
_ا.ت تو از صبح با من سرد رفتار می کنی باهم هی دعوا می کنی آخه چرا اینطوری شدی می خوای حرص منو در بیاری
+نخیرم اصلا به تو مربوط نیست شخصیتم اینطوری
_واقعا
+بله الآنم میرم
_باشه برو ولی خوب گوش کن اگه اون پسره بهت نزدیک بشه اون وقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
+خیلی بیشعوری خیلی خوب همینجا می مونم
_افرین همینطوری حرف گوش کن باش
+ایشش
دوباره شروع به عکس گرفت کرد منم رفتم کنار برکه نشستم و با آب بازی کردم که یه دفعه دیدم اون وو داره ازم عکس می گیره
+هی داری چیکار داری می کنی از من عکس نگیر
_از تو عکس نمی گیرم مگه تو کی هستی که ازت عکس بگیرم
+هر هر نه اینکه تو خودت خیلی مهمی ، پس از چی داشتی عکس می گرفتی هان دوربین رو بده ببینم
_نمی دم
+میگم بده
_نمی دم نمی دم
داشتم دنبالش می کردم که پا به یه سنگه گیر کرد و افتادم و لباس چا اون وو رو گرفتم که هر دو باهم افتادیم رو زمین و وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم که صورت اون وو تو پنج میلی متری منه داشتیم هم دیگر رو نگاه می کردیم که ......
ادامه داره
بچه ها واقعا معذرت می خواهم که دیر گذاشتم امروز دوتا پارت رو میزارم تا فردا . بازم معذرت می خواهم و ممنونم که منو درک کردین🥰❤️
۱۲.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.