part

#part_56
#رها
با طاها وارد یه لباس فروشی شدیم
همینجور به دور و بر نگاه میکردم
رها تو میتونی
نباید بترسی فقط برای چند ساعته
باید انجامش بدی
انگار طاها فهمید دو دلم دستمو محکم فشار داد
بهش نگاه کردم
تو عمق چشماش آرامشی بود که خیلی راحت آرومم میکرد
نگاهی به رگال لباسا کردم
یه پیرهن لمه کوتاه ساده مشکی بود که تا بالای زانو میومد
خیلی شیک و ساده بود
رها-این چطوره؟
طاها-خیلی قشنگه...میخوای پرو کنی؟
رها-باشه
به فروشنده گفتم سایزمو بیاره
بعد این که پوشیدمش از اتاق پرو اومدم بیرون تا طاها هم ببینه
رها-طاها...خوبه؟
برگشت سمتم
یه جا خشکش زده بود و حرفی نمیزد
رها-طاها کجایی؟
طاها-جانم ببخشید حواسم پرت شد
رها-میگم این خوبه بگیرم؟
طاها-خیلی بهت میاد اگه دوسش داری همین خوبه
رها-اوکی لباسو در اوردم تا رفتم بیرون طاها حساب کرده بود و بیرون وایساده بود
به ناچار بیخیال شدم
رها-بعدا باهم حساب می کنیم
طاها-حالا باشه
بعد خریدن کفش و کلاه گیس
شام با بچه ها خوردیم بعدشم رفتیم
خونه
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۰)

#part_57 #طاها وقتی رسیدم خونه خریدا رو گذاشتم تو اتاقم و رف...

#part_58 #رها با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ای تو روحت یه د...

#part_55 #طاها بعد از اینکه فریال اوکی داد لباسامو خریدم و ر...

#part_54 #رها بالاخره نیلی و نیما و سودا و سلن رفتن یعنی هر ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

کیوت ولی خشن پارت ۲۹روز بعدخ (خدمتکار) : خانم...خانم لطفا بی...

قلب سنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط