رمان ماهک پارت 176
#رمان_ماهک #پارت_176
جالب بود که اون وسط لباسایی رو میدیدم که اصلا متوجه نشده بودم که ارش اینارو هم خریده.
مشغول دیدن بودم که لباس حاملگی به چشم خورد سریع برش داشتم و دقیق نگاش کردم و با چشمای گرد شده برگشتم سمت ارش و گفتم ارششششش این چیههههه؟
ریلکس شونه ای بالا انداخت و گفت خب خوشم اومد ازش و وقتی گفتم بیارتش خانمه گفت لباس حاملگیه منم واسه اینکه ضایه نشم گفتم خانومم بارداره و خریدمش.
نمیدونسم چی باید بگم فقط پوکر و با چشمای گشاد بهش نگاه میکردم و احساس میکردم گر گرفتم بدون اینکه چیزی بگم لبمو گاز گرفتم و لباس دیگه ای رو برداشتم.
ارش شیطون ابرویی بالا انداخت و گفت وقتی خجالت میکشی خوردنی میشی با اون لپای سرخت.
جیغ ارومی کشیدم و خودمو انداختم تو بغلش و به لباسش چنگ زدم و گفتم ارش چرا اذیتم میکنی اون هم که تقریبا تعادلشو از دست داده بود سفت چسبیدم و صورتمو غرق بوسه کرد.
خریدارو دوتایی جمع کردیم و خزیدیم زیر پتو و خیلی سریع حفتمون خوابمون برد.
صبح که از خواب بیدار شدم ارش نبودش سر و وضعمو درست کردم و به اشپز خونه رفتم و کنار سمیرا خانوم صبحونه ای خوردم و وسط حرفاش متوجه شدم که روز سال تحویل اون هم باهامون میاد و کلی خوشحال شدم.
به اتاق مطالعه رفتم و تا تایم ناهار بی وقفه نشغول خوندن بودم و بعد از ناهار هم برگشتم توی اتاق و دوباره شروع کردم به خوندن.
مشغول خوندن بودم که ارش وارد اتاق شد رفتم سمتش و صورتشو بوسیدم و انگار ظاهرم خیلی خسته بنظر میرسید چون اخمی کرد و گفت بین درس خوندنت استراحت کن اینجوری اذیت میشی.
لبخندی زدم و چشم بلند بالایی بهش گفتم دستمو گرفت و هردو به اشپزخونه رفتیم و عصرونه ای خوردیم شب هم ارش و مش رحمت کباب زدن و کلی دور هم خوش گذروندیم.
قبل از خواب قرار شد از اخرین روزایی که شومینه خشگلمون روشن هست استفاده کنیم و واسه همین تشک دونفره ای رو باهم به سالن اوردیم و جلوی شومینه پهنش کردیم و بالش و پتومون رو هم اوردیم.
لامپای سالن رو خاموش کردیم و فقط یکی دوتا هالوژن رو روشن گزاشتیم و ارش کتاب مورد علاقه من ینی بابا لنگ دراز رو اورد.
توی بغلش خوابیدم و بعد از بوسه ی طولانی که روی موهام نشوند شروع کرد به خوندن و اروم اروم چشمام گرم شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
جالب بود که اون وسط لباسایی رو میدیدم که اصلا متوجه نشده بودم که ارش اینارو هم خریده.
مشغول دیدن بودم که لباس حاملگی به چشم خورد سریع برش داشتم و دقیق نگاش کردم و با چشمای گرد شده برگشتم سمت ارش و گفتم ارششششش این چیههههه؟
ریلکس شونه ای بالا انداخت و گفت خب خوشم اومد ازش و وقتی گفتم بیارتش خانمه گفت لباس حاملگیه منم واسه اینکه ضایه نشم گفتم خانومم بارداره و خریدمش.
نمیدونسم چی باید بگم فقط پوکر و با چشمای گشاد بهش نگاه میکردم و احساس میکردم گر گرفتم بدون اینکه چیزی بگم لبمو گاز گرفتم و لباس دیگه ای رو برداشتم.
ارش شیطون ابرویی بالا انداخت و گفت وقتی خجالت میکشی خوردنی میشی با اون لپای سرخت.
جیغ ارومی کشیدم و خودمو انداختم تو بغلش و به لباسش چنگ زدم و گفتم ارش چرا اذیتم میکنی اون هم که تقریبا تعادلشو از دست داده بود سفت چسبیدم و صورتمو غرق بوسه کرد.
خریدارو دوتایی جمع کردیم و خزیدیم زیر پتو و خیلی سریع حفتمون خوابمون برد.
صبح که از خواب بیدار شدم ارش نبودش سر و وضعمو درست کردم و به اشپز خونه رفتم و کنار سمیرا خانوم صبحونه ای خوردم و وسط حرفاش متوجه شدم که روز سال تحویل اون هم باهامون میاد و کلی خوشحال شدم.
به اتاق مطالعه رفتم و تا تایم ناهار بی وقفه نشغول خوندن بودم و بعد از ناهار هم برگشتم توی اتاق و دوباره شروع کردم به خوندن.
مشغول خوندن بودم که ارش وارد اتاق شد رفتم سمتش و صورتشو بوسیدم و انگار ظاهرم خیلی خسته بنظر میرسید چون اخمی کرد و گفت بین درس خوندنت استراحت کن اینجوری اذیت میشی.
لبخندی زدم و چشم بلند بالایی بهش گفتم دستمو گرفت و هردو به اشپزخونه رفتیم و عصرونه ای خوردیم شب هم ارش و مش رحمت کباب زدن و کلی دور هم خوش گذروندیم.
قبل از خواب قرار شد از اخرین روزایی که شومینه خشگلمون روشن هست استفاده کنیم و واسه همین تشک دونفره ای رو باهم به سالن اوردیم و جلوی شومینه پهنش کردیم و بالش و پتومون رو هم اوردیم.
لامپای سالن رو خاموش کردیم و فقط یکی دوتا هالوژن رو روشن گزاشتیم و ارش کتاب مورد علاقه من ینی بابا لنگ دراز رو اورد.
توی بغلش خوابیدم و بعد از بوسه ی طولانی که روی موهام نشوند شروع کرد به خوندن و اروم اروم چشمام گرم شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۹.۶k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.