¹³✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_ژاکت کرم رنگ و شلوار مشکیش رو دراورد و با یه تیشرت طوسی رنگ و یه شلوار راحتی مشکی عوضش کرد موهای حالت دارش رو توی آینه مرتب کرد نگاهش به صورتش افتاد
تهیونگ:چقد عوض شدی پسر
داشت از در اتاق بیرون میرفت که صدای زنگ گوشی متوقفش کرد
تهیونگ:جان هیونگ
جونگکوک:خب چخبر؟چکار کردی؟
تهیونگ:هیچی دوقلو حامله ش کردم...کاری نداری؟
جونگکوک:تهیونگ به جون مامانم از پشت گوشی یه جور میزنم تو دهنت مخت بپاشه ها!
تهیونگ:باهاش رفتم بیرون خواهر جیهوپه!همکلاسی دبیرستانم. همین دیگه چیز خاصی نشد
جونگکوک:چقد فامیل همه س این دختره!کل اطرافیانت خانواده اینن
تهیونگ:آره...به هرحال... باید برم. شب خوش جئون!تا فردا
جونگکوک:شب خوش
_از چهارچوب در بیرون اومد و مادروخواهرش رو دید که بهش زل زدن
مینهو:خب؟با کی رفتی بیرون؟
تهیونگ:اممم....من بدون حضور وکیلم حرف نمیزنم
دایون:اون جونگکوک بی معرفت چطوره؟زنگ بزنم بیاد وساطتت رو بکنه؟یعنی به اون گفتی به خواهرت نگفتی
تهیونگ:به خدا هنوز جدی نیست
مینهو:فکرکنم قرار بود هیچی رو از مادرت پنهون نکنی
تهیونگ:بخدا میخواستم بیام بهتون بگم
مینهو:خیلی خب.الان بگو
تهیونگ:شام نمیدی؟
مینهو:کوفت میدم دوست داری؟
دایون:اوپا مسخره بازی درنیاردیگه....نمیخوریمت فقط کنجکاویم!
تهیونگ:دختر خوبیه....اسمش ا.ته تو شرکتمون کار میکنه...همین دیگه.امروز باهاش آشنا شدم
مینهو:ا.ت؟
تهیونگ:آره
دایون:واییییی*تهیونگ رو بغل میکنه*قربونت برم منننن دختر خوبیه آرههه؟*لپ تهیونگو میکشه
تهیونگ:انگارنه انگار من از این بزرگ ترم*دایون رو بلند میکنه میذاره رو شونه ش
دایون:چکار میکنیییی*دست و پا میزنه
تهیونگ:حرف نباشه
مینهو:خب حالا بهتون شام میدم!بیاین
اون شب واقعا خوب بود همه خوشحال بودن همه چیز خوب بود حتی با اینکه بینشون فاصله افتاده بود امشب به هم نزدیک بودن روزمرگی آدم ها رو از هم دور میکنه فقط یه غم یا یه شادی مشترکه که میتونه این سد رو بشکنه و از اونجایی خوشی تهیونگ خوشی خانوادشه امشب خانواده کیم از مرز هایی که سالها دوری بینشون کشیده بود گذشتن و حصار سرد دوری روشکستن نیمه شب فرا میرسید و هرکسی به اتاق خودش میرفت با لبخندی شب خوبی رو برای هم آرزو کردن وبه تختخواب رفتن
تهیونگ گوشیشو برداشت تا واسه فردا آلارم بزاره
یه تماس از دست رفته از"brother"شماه نامجون رو گرفت و منتظر شد :
الو تهیونگا؟
تهیونگ:الو هیونگ؟
نامجون:خوبی؟چه خبر؟نیومدی خونه؟
تهیونگ:آه خوبم ممنون...اومدم خونه خودمون!
نامجون:با مامانت آشتی کردی؟
تهیونگ:آره...ماجرای اون دختر تو خوابم رو فهمیدم هیونگ!
نامجون:خب؟
تهیونگ:امروز یه دختر رو دیدم شبیه اون...باهاش حرف زدم و فهمیدم خواهر دوستمه که قبلاً دیدمش
شاید به نظرم خوشگل بوده و وجدانم در قالب اون بهم هشدار داده
نامجون:راستش این ماجرا هنوزم عجیبه.اما خب خوبه که کشفش کردی!
تهیونگ:ممنون!خب کاری نداری؟
نامجون:نه.شب خوش
تهیونگ:شب بخیر هیونگ
_بلاخره این روز پر ماجرا تموم شد کیم تهیونگ امروز رو هم توی تقویمش تیک زد.یک روز دیگه فرصت برای زندگی.برای شاد بودن.و رشد!
تهیونگ:چقد عوض شدی پسر
داشت از در اتاق بیرون میرفت که صدای زنگ گوشی متوقفش کرد
تهیونگ:جان هیونگ
جونگکوک:خب چخبر؟چکار کردی؟
تهیونگ:هیچی دوقلو حامله ش کردم...کاری نداری؟
جونگکوک:تهیونگ به جون مامانم از پشت گوشی یه جور میزنم تو دهنت مخت بپاشه ها!
تهیونگ:باهاش رفتم بیرون خواهر جیهوپه!همکلاسی دبیرستانم. همین دیگه چیز خاصی نشد
جونگکوک:چقد فامیل همه س این دختره!کل اطرافیانت خانواده اینن
تهیونگ:آره...به هرحال... باید برم. شب خوش جئون!تا فردا
جونگکوک:شب خوش
_از چهارچوب در بیرون اومد و مادروخواهرش رو دید که بهش زل زدن
مینهو:خب؟با کی رفتی بیرون؟
تهیونگ:اممم....من بدون حضور وکیلم حرف نمیزنم
دایون:اون جونگکوک بی معرفت چطوره؟زنگ بزنم بیاد وساطتت رو بکنه؟یعنی به اون گفتی به خواهرت نگفتی
تهیونگ:به خدا هنوز جدی نیست
مینهو:فکرکنم قرار بود هیچی رو از مادرت پنهون نکنی
تهیونگ:بخدا میخواستم بیام بهتون بگم
مینهو:خیلی خب.الان بگو
تهیونگ:شام نمیدی؟
مینهو:کوفت میدم دوست داری؟
دایون:اوپا مسخره بازی درنیاردیگه....نمیخوریمت فقط کنجکاویم!
تهیونگ:دختر خوبیه....اسمش ا.ته تو شرکتمون کار میکنه...همین دیگه.امروز باهاش آشنا شدم
مینهو:ا.ت؟
تهیونگ:آره
دایون:واییییی*تهیونگ رو بغل میکنه*قربونت برم منننن دختر خوبیه آرههه؟*لپ تهیونگو میکشه
تهیونگ:انگارنه انگار من از این بزرگ ترم*دایون رو بلند میکنه میذاره رو شونه ش
دایون:چکار میکنیییی*دست و پا میزنه
تهیونگ:حرف نباشه
مینهو:خب حالا بهتون شام میدم!بیاین
اون شب واقعا خوب بود همه خوشحال بودن همه چیز خوب بود حتی با اینکه بینشون فاصله افتاده بود امشب به هم نزدیک بودن روزمرگی آدم ها رو از هم دور میکنه فقط یه غم یا یه شادی مشترکه که میتونه این سد رو بشکنه و از اونجایی خوشی تهیونگ خوشی خانوادشه امشب خانواده کیم از مرز هایی که سالها دوری بینشون کشیده بود گذشتن و حصار سرد دوری روشکستن نیمه شب فرا میرسید و هرکسی به اتاق خودش میرفت با لبخندی شب خوبی رو برای هم آرزو کردن وبه تختخواب رفتن
تهیونگ گوشیشو برداشت تا واسه فردا آلارم بزاره
یه تماس از دست رفته از"brother"شماه نامجون رو گرفت و منتظر شد :
الو تهیونگا؟
تهیونگ:الو هیونگ؟
نامجون:خوبی؟چه خبر؟نیومدی خونه؟
تهیونگ:آه خوبم ممنون...اومدم خونه خودمون!
نامجون:با مامانت آشتی کردی؟
تهیونگ:آره...ماجرای اون دختر تو خوابم رو فهمیدم هیونگ!
نامجون:خب؟
تهیونگ:امروز یه دختر رو دیدم شبیه اون...باهاش حرف زدم و فهمیدم خواهر دوستمه که قبلاً دیدمش
شاید به نظرم خوشگل بوده و وجدانم در قالب اون بهم هشدار داده
نامجون:راستش این ماجرا هنوزم عجیبه.اما خب خوبه که کشفش کردی!
تهیونگ:ممنون!خب کاری نداری؟
نامجون:نه.شب خوش
تهیونگ:شب بخیر هیونگ
_بلاخره این روز پر ماجرا تموم شد کیم تهیونگ امروز رو هم توی تقویمش تیک زد.یک روز دیگه فرصت برای زندگی.برای شاد بودن.و رشد!
۲.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.