¹⁴✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_دیگه برنمیگردی؟
+نه....دیگه نیازم نداری!
_ولی تو همیشه نیمه منی!بدون تو....من ناقصم سنجاقک!
+من نه.تو اونو پیدا کردی نیمه تو ا.ته!دوسش داشته باش تهیونگ!
_قول میدم!قول میدم سنجاقک من!
+خداحافظ*لبخند
_خداحافظ....
_روزها یکی یکی میگذشتن رابطه تهیونگ با ا.ت بهتر میشد اونا گاهی دعوا میکردن گاهی حتی بحث هاشون بالا میگرفت و از هم دلخور میشدن اما یه چیزی اونا رو کنار هم نگه داشته بود که نمیذاشت از هم دور بشن باعث میشد بخاطر اشتباهاتشون عذربخوان و حتی وسط دعوا هم حواسشون باشه همو نرنجونن یک سال گذشت تهیونگ سالم و خوشحال بود ا.ت هم مثل همیشه شاداب و مهربون دایون و جونگکوک برای تحصیلاتِ دایون از کره رفته بودن و مینهو...سرشار از خوشی و غرق توی افتخار بود بچه های اون رئیس جمهور فضانورد یا اسب تکشاخ نبودن اما اونی بودن که خودشون میخواستن و این خاص ترین منحصر به فرد ترین و عالی ترین چیزی بود که میشد اتفاق بیوفته ا.ت گاهی موزیک هایی که میساخت رو منتشر میکرد و تهیونگ کاور آهنگ رو میکشید اونا هنوز به آرزو هاشون نرسیده بودن اما قدم برداشتن توی مسیر خودش به معنای نیمی از راهه
غروب کریسمس بود و اونا توی یه پارک کنار درخت بزرگ کریسمس نشسته بودن
ا.ت:هی مستر کیم*دستشو جلو صورت تهیونگ تکون میده*به چی فکر میکنی؟
تهیونگ:تو*خنده
ا.ت:اووووو از این حرفام بلدی؟
تهیونگ:چرا بهم نمیخوره؟
ا.ت:چمیدونم معمولاً یجور باهام حرف میزنی انگار تو سرهنگی و من سرباز!انگار نه انگار دوست دخترتم
تهیونگ:دوست داری رمانتیک حرف بزنم؟*نگاه شیطنت آمیز
ا.ت:آره
تهیونگ :اینکه بدون تو امسال بدترین سالم میشد و حالا که هستی دارم بهترین روزا رو میگذرونم چطوره؟یا اینکه چطوری منو سرپا کردی بدون اینکه خودت حتی بدونی؟یا اینکه تو زیباترین دختری هستی که دیدم؟اینکه زیبا ترین صورت و زیباترین روح رو داری؟اینکه من عاشق این دخترِ بی نقصم؟اینکه تو چشمات بهشتو میبینم؟
ا.ت:تو...عاشق منی؟
تهیونگ:البته!بیشتر از چیزی که فکر کنی !
ا.ت:نمیدونم چی بگم...زبونم بند اومده...
تهیونگ:منم وقتی تورو دیدم اینجوری بودم
ا.ت:الان...من باید چی بگم؟
تهیونگ:نمیدونم...احساست!
ا.ت:عاشقتم!
تهیونگ:چی؟*شوکه
ا.ت:عاشقتم
تهیونگ:منو میگی؟
ا.ت:آره!
تهیونگ:عاشق من؟
ا.ت:آره تهیونگ واییی
تهیونگ:اینم از هدیه کریسمس!
ا.ت:یعنی نمیدونستی دوست دارم؟
تهیونگ:نه....آره...نمیدونم...شنیدنش به طور مستقیم شوکه م کرد
ا.ت:پس یعنی خوشحال نشدی؟
تهیونگ:خوشحال نشدم؟من؟یه میلیون پروانه دارن تو قلبم پرواز میکنن
ا.ت:خیره نگاهش میکنه*
تهیونگ:ا.ت؟
ا.ت:نگاه*
تهیونگ:ا.ت عزیزم؟
ا.ت:نگاه*
تهیونگ:بازو هاش رو میگیره تکونش میده*ا.ت چی شده؟
ا.ت:اوه من...معذرت میخوام میدونی....یلحظه انگار دوست داشتم ببوسمت...نه اینکه بخوام این کار رو بکنم ها!ولی یلحظه وسوسه شدم البته این کارو نمیکنم اما در کل....
تهیونگ:صورتشو قاب میکنه و میبوستش*
_یه بوسه طولانی عمیق و بدون کوچکترین تقلا.سرشار از عشق تمنا و همراهی بلاخره بعد از یک دقیقه از هم دست کشیدن و ا.تی که شوکه نفس نفس میزد به گریه افتاد
تهیونگ:ا.ت؟عزیزم چیشده؟
ا.ت:گریه*
تهیونگ:من کار اشتباهی کردم؟حالت خوبه؟
ا.ت:نه...نه اصلاً...فقط تا حالا...کسی رو نبوسیده بودم.این بی نظیر بود!تهیونگ من....ممنونم که همچین حسی بهم دادی!
تهیونگ:ترسیدم دیوونه!
ا.ت:وای!دلم میخواد این لحظه رو بنویسم!تهیونگ!
تهیونگ:جانم!
ا.ت:..وای هیچوقت همچین حسی نداشتم...
تهیونگ:باشه عروسک!آروم باش!این تازه اولشه(نچ نچ بچه این حرفا یعنی چی!)
ا.ت:یعنی چی؟پسره ی بی ادب*پا میشه که بره
تهیونگ:هی*مچ دستشو میگیره*شوخی کردم بچه!من تا وقتی خودت نخوای بهت دستم نمیزنم!
ا.ت:میشینه رو صندلی*
تهیونگ:ببخشید باشه؟*دستشو میندازه دور گردن ا.ت*
ا.ت:برو اونور!برو دورتر بشین!آها الان خوبه.
تهیونگ:من اگه با راهبه های کلیسا دوست میشدم دنگ و فنگم کمتر از این بود!
ا.ت:همینکه هست!نمیخوای برو یکی پیدا کن که خوشش بیاد باهات بخوابه!
تهیونگ:امروز کلاً رو مود نیستی ها!آروم باشه دختر!منکه نگفتم تو بدی!از تو بهتر مگه وجود داره؟
ا.ت:دیگه حرفتو زدی!تموم شد!دیگه پشت گوش ت رو دیدی منم دیدی
تهیونگ:ا.ت رو میکشه تو بغلش* دماغت قرمز شده از سرما بچه
ا.ت:هوا خوبه!
تهیونگ:سرما میخوری عزیزم*شال گردنشو میپیچه دور گردن و صورت ا.ت*
ا.ت:خب الان تو سرما میخوری!
تهیونگ:من ضد ضربه م
ا.ت:عه واقعا؟با گوله برفی چطوری؟
تهیونگ:نه دیگه تا اون حد*خنده
+نه....دیگه نیازم نداری!
_ولی تو همیشه نیمه منی!بدون تو....من ناقصم سنجاقک!
+من نه.تو اونو پیدا کردی نیمه تو ا.ته!دوسش داشته باش تهیونگ!
_قول میدم!قول میدم سنجاقک من!
+خداحافظ*لبخند
_خداحافظ....
_روزها یکی یکی میگذشتن رابطه تهیونگ با ا.ت بهتر میشد اونا گاهی دعوا میکردن گاهی حتی بحث هاشون بالا میگرفت و از هم دلخور میشدن اما یه چیزی اونا رو کنار هم نگه داشته بود که نمیذاشت از هم دور بشن باعث میشد بخاطر اشتباهاتشون عذربخوان و حتی وسط دعوا هم حواسشون باشه همو نرنجونن یک سال گذشت تهیونگ سالم و خوشحال بود ا.ت هم مثل همیشه شاداب و مهربون دایون و جونگکوک برای تحصیلاتِ دایون از کره رفته بودن و مینهو...سرشار از خوشی و غرق توی افتخار بود بچه های اون رئیس جمهور فضانورد یا اسب تکشاخ نبودن اما اونی بودن که خودشون میخواستن و این خاص ترین منحصر به فرد ترین و عالی ترین چیزی بود که میشد اتفاق بیوفته ا.ت گاهی موزیک هایی که میساخت رو منتشر میکرد و تهیونگ کاور آهنگ رو میکشید اونا هنوز به آرزو هاشون نرسیده بودن اما قدم برداشتن توی مسیر خودش به معنای نیمی از راهه
غروب کریسمس بود و اونا توی یه پارک کنار درخت بزرگ کریسمس نشسته بودن
ا.ت:هی مستر کیم*دستشو جلو صورت تهیونگ تکون میده*به چی فکر میکنی؟
تهیونگ:تو*خنده
ا.ت:اووووو از این حرفام بلدی؟
تهیونگ:چرا بهم نمیخوره؟
ا.ت:چمیدونم معمولاً یجور باهام حرف میزنی انگار تو سرهنگی و من سرباز!انگار نه انگار دوست دخترتم
تهیونگ:دوست داری رمانتیک حرف بزنم؟*نگاه شیطنت آمیز
ا.ت:آره
تهیونگ :اینکه بدون تو امسال بدترین سالم میشد و حالا که هستی دارم بهترین روزا رو میگذرونم چطوره؟یا اینکه چطوری منو سرپا کردی بدون اینکه خودت حتی بدونی؟یا اینکه تو زیباترین دختری هستی که دیدم؟اینکه زیبا ترین صورت و زیباترین روح رو داری؟اینکه من عاشق این دخترِ بی نقصم؟اینکه تو چشمات بهشتو میبینم؟
ا.ت:تو...عاشق منی؟
تهیونگ:البته!بیشتر از چیزی که فکر کنی !
ا.ت:نمیدونم چی بگم...زبونم بند اومده...
تهیونگ:منم وقتی تورو دیدم اینجوری بودم
ا.ت:الان...من باید چی بگم؟
تهیونگ:نمیدونم...احساست!
ا.ت:عاشقتم!
تهیونگ:چی؟*شوکه
ا.ت:عاشقتم
تهیونگ:منو میگی؟
ا.ت:آره!
تهیونگ:عاشق من؟
ا.ت:آره تهیونگ واییی
تهیونگ:اینم از هدیه کریسمس!
ا.ت:یعنی نمیدونستی دوست دارم؟
تهیونگ:نه....آره...نمیدونم...شنیدنش به طور مستقیم شوکه م کرد
ا.ت:پس یعنی خوشحال نشدی؟
تهیونگ:خوشحال نشدم؟من؟یه میلیون پروانه دارن تو قلبم پرواز میکنن
ا.ت:خیره نگاهش میکنه*
تهیونگ:ا.ت؟
ا.ت:نگاه*
تهیونگ:ا.ت عزیزم؟
ا.ت:نگاه*
تهیونگ:بازو هاش رو میگیره تکونش میده*ا.ت چی شده؟
ا.ت:اوه من...معذرت میخوام میدونی....یلحظه انگار دوست داشتم ببوسمت...نه اینکه بخوام این کار رو بکنم ها!ولی یلحظه وسوسه شدم البته این کارو نمیکنم اما در کل....
تهیونگ:صورتشو قاب میکنه و میبوستش*
_یه بوسه طولانی عمیق و بدون کوچکترین تقلا.سرشار از عشق تمنا و همراهی بلاخره بعد از یک دقیقه از هم دست کشیدن و ا.تی که شوکه نفس نفس میزد به گریه افتاد
تهیونگ:ا.ت؟عزیزم چیشده؟
ا.ت:گریه*
تهیونگ:من کار اشتباهی کردم؟حالت خوبه؟
ا.ت:نه...نه اصلاً...فقط تا حالا...کسی رو نبوسیده بودم.این بی نظیر بود!تهیونگ من....ممنونم که همچین حسی بهم دادی!
تهیونگ:ترسیدم دیوونه!
ا.ت:وای!دلم میخواد این لحظه رو بنویسم!تهیونگ!
تهیونگ:جانم!
ا.ت:..وای هیچوقت همچین حسی نداشتم...
تهیونگ:باشه عروسک!آروم باش!این تازه اولشه(نچ نچ بچه این حرفا یعنی چی!)
ا.ت:یعنی چی؟پسره ی بی ادب*پا میشه که بره
تهیونگ:هی*مچ دستشو میگیره*شوخی کردم بچه!من تا وقتی خودت نخوای بهت دستم نمیزنم!
ا.ت:میشینه رو صندلی*
تهیونگ:ببخشید باشه؟*دستشو میندازه دور گردن ا.ت*
ا.ت:برو اونور!برو دورتر بشین!آها الان خوبه.
تهیونگ:من اگه با راهبه های کلیسا دوست میشدم دنگ و فنگم کمتر از این بود!
ا.ت:همینکه هست!نمیخوای برو یکی پیدا کن که خوشش بیاد باهات بخوابه!
تهیونگ:امروز کلاً رو مود نیستی ها!آروم باشه دختر!منکه نگفتم تو بدی!از تو بهتر مگه وجود داره؟
ا.ت:دیگه حرفتو زدی!تموم شد!دیگه پشت گوش ت رو دیدی منم دیدی
تهیونگ:ا.ت رو میکشه تو بغلش* دماغت قرمز شده از سرما بچه
ا.ت:هوا خوبه!
تهیونگ:سرما میخوری عزیزم*شال گردنشو میپیچه دور گردن و صورت ا.ت*
ا.ت:خب الان تو سرما میخوری!
تهیونگ:من ضد ضربه م
ا.ت:عه واقعا؟با گوله برفی چطوری؟
تهیونگ:نه دیگه تا اون حد*خنده
۴.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.