گمشده در تو
گمشده در تو
پارت۳
تهیونگ ی سیلی محکم ب ات زد
تهیونگ ـ دیگه هیچوقت سرم داد نکش..*اروم*
ات ـ هقق..دوس دارم داد بزنم ب تو چهه*دادو گریه*
تهیونگ ـ نزار دوباره بزنمتااا*دندوناش روهم بودو اینو میگفت..میفهمین منظورمو؟مث این😬*
ات ـ جرات داری یبار دیگه روم دس بلند کن..اونوقت من میدونم با تو
تهیونگ ک دیگه خیلی عصبانی شده بود میخاست ی سیلی دیگه ب ات بزنه ولی ات نزاشت..
تهیونگ ـ.....
ات ـ ببین اقای کیم..دیگه دارم فک میکنم ما بدرد هم نمیخوریم..هردومون آدمای خوبی بودیم ولی ترکیبمون خوب نشد..
تهیونگ ـ ات...غلط کردم..حواسم دست خودم نیس..زود ع..عصبانی میشم...
ات ـ دیگه برام مهم نیس*اروم*
ات گزاشتو رف پیش یونگی
یونگی ـ یاا دختر چقد طولش دادیی
ات ـ خب..بیا بریم میخام یچیزی بخورم..
کوک ـ یاااا شیرموزم چی میشه؟
ات ـ یا خدا..تو از کجا اومدی؟باشه بریم برای توام شیرموز میخرم
تهیونگویو
من..من چیکار کردم...من..تنها دختری ک دوسش داشتمو..چیکار کردم..وایی این چ کاری بود ک من کردممم..*گریه*
یونگیویو
نمیدونم تهیونگ ات رو برای چی برد..هرچی باشه دوستمه و نگرانش میشم..دوس دارم ازش بپرسم ولی میترسم ناراحت بشه..چون همه چی بخاطر من اتفاق افتاد
یونگی ـ هعیی
ات ـ چته
یونگی ـ هیچــ...یاااا صورتت چرا قرمزهههه؟
ات ـ*توی ذهنش:شت فهمید*هیچی..
یونگی ـ ینی چی هیچی؟تهیونگ اینطوری...
ات ـ اسم اون مردو نیار...بعدشم..غلط میکنه..
یونگی توی ذهنش: من میدونم این کاره تهیونگه..ولی چرا؟
کوک ـ ات یا میگی یا مجبورت میکنم بگی..
ات ـ ارهه کار اونه*داد*ولی تو چیکا کنم دیگه چیزه ک شده
کوکویو
با چیزی ک ات گف انگار سطل آب از سرم خالی کردن
تهیونگ همچین پسری نبود..تاحالا روی ات دس بلند نکرده بود..ولی چرا؟؟مگه ات چیکار کرده بود؟؟
کوک ـ پس توضیحات؟
ات ـ خب دعوامون شد..اینم یچیز طبیعی بود..
کوک ـ الان قهرین؟
ات ـ نه..
کوک ـ پس چی؟
تهیونگ ـ..........
ـــــــــــ
حیمایت؟
پارت۳
تهیونگ ی سیلی محکم ب ات زد
تهیونگ ـ دیگه هیچوقت سرم داد نکش..*اروم*
ات ـ هقق..دوس دارم داد بزنم ب تو چهه*دادو گریه*
تهیونگ ـ نزار دوباره بزنمتااا*دندوناش روهم بودو اینو میگفت..میفهمین منظورمو؟مث این😬*
ات ـ جرات داری یبار دیگه روم دس بلند کن..اونوقت من میدونم با تو
تهیونگ ک دیگه خیلی عصبانی شده بود میخاست ی سیلی دیگه ب ات بزنه ولی ات نزاشت..
تهیونگ ـ.....
ات ـ ببین اقای کیم..دیگه دارم فک میکنم ما بدرد هم نمیخوریم..هردومون آدمای خوبی بودیم ولی ترکیبمون خوب نشد..
تهیونگ ـ ات...غلط کردم..حواسم دست خودم نیس..زود ع..عصبانی میشم...
ات ـ دیگه برام مهم نیس*اروم*
ات گزاشتو رف پیش یونگی
یونگی ـ یاا دختر چقد طولش دادیی
ات ـ خب..بیا بریم میخام یچیزی بخورم..
کوک ـ یاااا شیرموزم چی میشه؟
ات ـ یا خدا..تو از کجا اومدی؟باشه بریم برای توام شیرموز میخرم
تهیونگویو
من..من چیکار کردم...من..تنها دختری ک دوسش داشتمو..چیکار کردم..وایی این چ کاری بود ک من کردممم..*گریه*
یونگیویو
نمیدونم تهیونگ ات رو برای چی برد..هرچی باشه دوستمه و نگرانش میشم..دوس دارم ازش بپرسم ولی میترسم ناراحت بشه..چون همه چی بخاطر من اتفاق افتاد
یونگی ـ هعیی
ات ـ چته
یونگی ـ هیچــ...یاااا صورتت چرا قرمزهههه؟
ات ـ*توی ذهنش:شت فهمید*هیچی..
یونگی ـ ینی چی هیچی؟تهیونگ اینطوری...
ات ـ اسم اون مردو نیار...بعدشم..غلط میکنه..
یونگی توی ذهنش: من میدونم این کاره تهیونگه..ولی چرا؟
کوک ـ ات یا میگی یا مجبورت میکنم بگی..
ات ـ ارهه کار اونه*داد*ولی تو چیکا کنم دیگه چیزه ک شده
کوکویو
با چیزی ک ات گف انگار سطل آب از سرم خالی کردن
تهیونگ همچین پسری نبود..تاحالا روی ات دس بلند نکرده بود..ولی چرا؟؟مگه ات چیکار کرده بود؟؟
کوک ـ پس توضیحات؟
ات ـ خب دعوامون شد..اینم یچیز طبیعی بود..
کوک ـ الان قهرین؟
ات ـ نه..
کوک ـ پس چی؟
تهیونگ ـ..........
ـــــــــــ
حیمایت؟
۱۴.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.