وقتی مامان ا.ت بخاطر پول باهاش ازدواج کرده وعاشق تو میشه
وقتی مامان ا.ت بخاطر پول باهاش ازدواج کرده وعاشق تو میشه و......
هیونجین
ا.ت:سلام من ا.تم مامانم امروز قراره با یه مرده که از خودش خیلی جوون تره ازدواج کنه واقعا نمیدونم چرا..
مامانا.ت=م.ت
م.ت:ا.ت بجنب (داد ا.ت طبقه بالاست)
ا.ت:اومدم مامان اومدم اَه
م.ت:اَه و درد امشب مامانت میخواد ازدواج کنه یکم خوشحال باش
ا.ت:باکسی که همسن دخترشه چطوری خوشحال باشم هااا
م.ت:ا.ت تمومش کن من اونو دوست دارم
ا.ت:بخاطر پولش
م.ت:ببند دهنتو(چک زد تو گوشه ا.ت)
ا.ت:نمیزدی شک میکردم(بابغض)
م.ت:راه بیوفت لباستم خیلی بدجوره (از تیکه ها که مامانا میندازن)
ا.ت:خیلی هم خوبه(عکس لباسشو میزارم)
بامامانم رفتیم پیش اون مرده که حتی اسمشم نمیدونستم بعد قراره بابام شهه همسن خودمههه چی بگمم(تودلش)
هیونجین:زیبا شدی (روبه مامان ا.ت)
م.ت:خیلی ممنون توهم خوشتیپ شدی
هیونجین:مرسی (روبه ا.ت)
توباید ا.ت باشی درسته
ا.ت:بله من ا.تم
هیونجین:خوشبختم
ا.ت:ولی من نه
م.ت:ا.ت درست صحبت کن
هیونجین:مشکلی نیست بریم سمت خونه من(عکس خونشو میزارم)
تو ماشین بودیم نمیدونم چرا از وقتی دختررو دیدم محو زیباییش شدم خیلی قشنگ بود هیکلشم رو فرم بود نمیتونستم جلود خودمو بگیر اصلا یه وعضی ترقوه هاش مخصوص کبود کردن مخصوصا اگه من میگذاشتمشون
ا.ت:مرده چرا اینطوری نگام میکرد اصلا ازش خوشم نمیومد
ویوخودم😅💋
خوب یه توضیحی درباره ازدواج مامان ا.ت و ا
هیونجین بگم مامان ا.ت بخاطر پول هیونجین باهاش ازدواج کرده و هیونجین هم مافیاست و اصلا از مامان ا.ت خوشش نمیاد مامان ا.تم از اون
هیونجین:رسیدیم
ا.ت:خونه قشنگی داشت خیلی قشنگ بود
هیونجین:خوب آجوما اتاق ا.ت و نشونش بده ا.ت با آجوما برو
ا.ت:باشه
با آجوماعه رفتم سمت اتاقم یه اتاق بود با تم مشکی من عاشق رنگ مشکیمممم
خیلی ممنون که راهنماییم کردین
آجوما:خواهش میکنم دختر هرکاری داشتی من تو آشپز خونم
ا.ت:چشم
هیونجین:اتاق تو از اتاق من جداست میدونی که
م.ت:اره میدونم بهم پول بده میخوام عصربرم خرید
هیونجین:این کارتو بگیر یه دخترتم زیاد نگیر نده وگر نه بدبختت میکنم
م.ت:باشه تو فقط به من پول بده با اون هیچ کاری ندارم
ا.ت:از وقتی اومدیم اینجا تو این اتاقه بودم صد در صد هیچ کسم خونه نبود واسه همین رفتم پیش آجوما
آجوما خیلی گرسنمه
آجوما:باشه دخترم الان برات نودل درست میکنم
ا.ت:مرسی
هیچکس به جز شما اینجا کار نمیکنه
آجوما:ارباب زیاد دوست نداره شلوغی رو واسه همین من تنهام
ا.ت:درسته
دستت دردنکنه آجوما عالی بود
آجوما:خواهش میکنم دخترم
ا.ت:رفتم تو اتاق ساعت نزدیک ۲ شب بود و هیچکس خونه نبود داشتم تو گوشیم میچرخیدم که در باز شد و در چار چوب در هیونجین قرار گرفته بود
هیونجین:...
پایان پارت ۱
هیونجین
ا.ت:سلام من ا.تم مامانم امروز قراره با یه مرده که از خودش خیلی جوون تره ازدواج کنه واقعا نمیدونم چرا..
مامانا.ت=م.ت
م.ت:ا.ت بجنب (داد ا.ت طبقه بالاست)
ا.ت:اومدم مامان اومدم اَه
م.ت:اَه و درد امشب مامانت میخواد ازدواج کنه یکم خوشحال باش
ا.ت:باکسی که همسن دخترشه چطوری خوشحال باشم هااا
م.ت:ا.ت تمومش کن من اونو دوست دارم
ا.ت:بخاطر پولش
م.ت:ببند دهنتو(چک زد تو گوشه ا.ت)
ا.ت:نمیزدی شک میکردم(بابغض)
م.ت:راه بیوفت لباستم خیلی بدجوره (از تیکه ها که مامانا میندازن)
ا.ت:خیلی هم خوبه(عکس لباسشو میزارم)
بامامانم رفتیم پیش اون مرده که حتی اسمشم نمیدونستم بعد قراره بابام شهه همسن خودمههه چی بگمم(تودلش)
هیونجین:زیبا شدی (روبه مامان ا.ت)
م.ت:خیلی ممنون توهم خوشتیپ شدی
هیونجین:مرسی (روبه ا.ت)
توباید ا.ت باشی درسته
ا.ت:بله من ا.تم
هیونجین:خوشبختم
ا.ت:ولی من نه
م.ت:ا.ت درست صحبت کن
هیونجین:مشکلی نیست بریم سمت خونه من(عکس خونشو میزارم)
تو ماشین بودیم نمیدونم چرا از وقتی دختررو دیدم محو زیباییش شدم خیلی قشنگ بود هیکلشم رو فرم بود نمیتونستم جلود خودمو بگیر اصلا یه وعضی ترقوه هاش مخصوص کبود کردن مخصوصا اگه من میگذاشتمشون
ا.ت:مرده چرا اینطوری نگام میکرد اصلا ازش خوشم نمیومد
ویوخودم😅💋
خوب یه توضیحی درباره ازدواج مامان ا.ت و ا
هیونجین بگم مامان ا.ت بخاطر پول هیونجین باهاش ازدواج کرده و هیونجین هم مافیاست و اصلا از مامان ا.ت خوشش نمیاد مامان ا.تم از اون
هیونجین:رسیدیم
ا.ت:خونه قشنگی داشت خیلی قشنگ بود
هیونجین:خوب آجوما اتاق ا.ت و نشونش بده ا.ت با آجوما برو
ا.ت:باشه
با آجوماعه رفتم سمت اتاقم یه اتاق بود با تم مشکی من عاشق رنگ مشکیمممم
خیلی ممنون که راهنماییم کردین
آجوما:خواهش میکنم دختر هرکاری داشتی من تو آشپز خونم
ا.ت:چشم
هیونجین:اتاق تو از اتاق من جداست میدونی که
م.ت:اره میدونم بهم پول بده میخوام عصربرم خرید
هیونجین:این کارتو بگیر یه دخترتم زیاد نگیر نده وگر نه بدبختت میکنم
م.ت:باشه تو فقط به من پول بده با اون هیچ کاری ندارم
ا.ت:از وقتی اومدیم اینجا تو این اتاقه بودم صد در صد هیچ کسم خونه نبود واسه همین رفتم پیش آجوما
آجوما خیلی گرسنمه
آجوما:باشه دخترم الان برات نودل درست میکنم
ا.ت:مرسی
هیچکس به جز شما اینجا کار نمیکنه
آجوما:ارباب زیاد دوست نداره شلوغی رو واسه همین من تنهام
ا.ت:درسته
دستت دردنکنه آجوما عالی بود
آجوما:خواهش میکنم دخترم
ا.ت:رفتم تو اتاق ساعت نزدیک ۲ شب بود و هیچکس خونه نبود داشتم تو گوشیم میچرخیدم که در باز شد و در چار چوب در هیونجین قرار گرفته بود
هیونجین:...
پایان پارت ۱
۶.۰k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.