ازدواج اجباری
پارت ششم
*(ویو ا/ت) *
چشامم باز کردم که دیدم بازم رو تختم
گندش بزنن آخه دیگه چندبار؟
بلند شدم و داد زدم
ا/ت:بابای من مگه ارث آقاتون خورده تروخدا ولم کنید دیگه بسه همش بیهوش رو این تخ...
این تخته اصلا شبیه اون یکی نیست
این اتاق شبیه همون اتاقیه که به جیمین اسپری فلفل زدم
به ساعت کوچیکی که اونجا بود خیره شدم
تقریبا 3ونیم صبح بود
ولی نه صدایی از اون مرده که منو دزدید میومد و نه صدایی ازیونا و دوستاش
احساس کردم مردی پشت در ایستاده
ا/ت:امم.. کسی اونجاست؟
که یهو برق ها شروع کردن به خاموش روشن شدن
ترسیده بودم اما به روی خودم نیوردم
که یهو دیدم صدای جیغی میاد
با همون جیغ جیغ کشیدم
ا/ت:کمککککک تروخداااا هاااااااااا جیمیننننننننن(با صدای گریه و جیغ بلند
اون یارو:هاها قراره بمیری
ا/ت:کمککککک تو کی هستییییی عوضیییی دست از سرم بردار
که یهو نزدیکم شد منم نمیدونم چرا به جای اینکه بترسم پریدم بغلش
که برقا روشن شد
اون جیمین بوددد
بغلم کرده بود
به چشماش خیره شده بودم
چقد قشنگن
چیزه خیلیم زشتن مرتیکه منو ترسوند
چک محکمی بهش زدم که ولم کرد
جیمین:آخ چیکار میکنی روانی
ا/ت:روانی تویی که من اینجوری کردی میدونی چقد ترسیدم (با جیغ)
جیمین:تو و ترس؟ هم خونی ندارین
ا/ت:د یارو آدم آهنی نیستم منم میترسم گه گاهی منم فوبیا دارم
جیمین :اما بیش از حد لجباز و مغروری حقت بود
ا/ت:اینه اون دوست مغرورم بعدشم تو چرا منو باز گرفتی؟
جیمین:فکر کردی نمیدونستم اسپری فلفل بغلته؟
یکم شک کردم، چطوری فهمید یعنی انقد ضایع هستم
ا/ت:از کجا میفهمیدی انیشتن
*(فلش بک به عقب) *
*(ویو جیمین) *
اسپری فلفل که بغلش بود دیدم
میدونستم قطعا اون برمیداره تا بتونه فرار کنه
یکمم بازی بد نیست
از عمد خودمو زدم به کوچه علی چپ
یدونه از اون لوسیون ها برای ضد اسپری فلفل برداشتم و دوتا قطره زدم به اون یکی. و این یکی چشم
بازی شروعه
*(ویو حال ویو ا/ت) *
ا/ت:سادیسم داری؟
جیمین:تازه فهمیدی بچه
ا/ت:گمشو برو بیرون از اتاقم گفتم گمشو (با عصبانیت)
جیمین:حتما ولی سعی نکن فرار کنی تقریبا 10 نفر پشت اون در و 20 نفر پشت در ورودی هست شایدم بیشتر بچه
چشمکی زد و از در خارج شد
رو مخخخخ
از حرصم بالشت و گاز گرفتم و جیغ خفه ای کشیدم
من بچم؟ بچه رو حالیت میکنم جیمین جون ی جوری حالیت منم بفهمی کی بچست
*(ویو جونگکوک) *
هنوز روی اون پله نشسته بودم و غرق فکر بودم
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
شماره جیمین بود
جونگکوک:چیزی شده؟
جیمین:اولا سلام دوما نه گفتم بهت خبر بدم این ورا خبری نیست، یونا چیشد خوبه؟
جونگکوک:آره بهوش اومده اما امشب باید توی بیمارستان بمونه
جیمین:تا چند روز؟
جونگکوک:فقط همین امشب میمونه فردا مرخص میشه
جیمین:باشه
که یهو دیدم. . .
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.