پارتهشتم
#پارت_هشتم
#ازدواج_اجباری
*(ویو جونگکوک) *
یونا به همراه بچه ها دارن به سمتم میان
اما یونا که لباس بیمارستان تنش بود چرا عوض کرده مگه نباید ی روز میموند
لیسا :جونگکوک ما هرکاری کردیم یونا قبول نکرد ی شب بمونه
تهیونگ:و دکتر گفت زیاد مهم نیست میتونه بره اما باید استراحت کنه
تا خواستم حرفی بزنم یونا حرفم قطع کرد و گفت
یونا:لازم نیست واسه کسی توضیح بدین چون من هرکاری بخوام میکنم
جونگکوک:اینجوریه دیگه؟
یونا بدون توجه به حرف من گفت
یونا:لیسا میتونی با ماشینت منو برسونی خونه
لیسا سری تکون داد و سریع یونا و لیسا بدون هیچ حرفی رفتن
جونگکوک:یونا همونجا وایستا
اما رفت
تهیونگ :بهتره ما هم از بیمارستان بریم سمت خونه شما
سری تکون دادم و به سمت در خروجی رفتیم
*(ویو یونا) *
با چشم اشکی وارد ماشین لیسا شدم
شروع کردم به گریه کردن و این بغض لعنتی شکستم
لیسا:او یونا تروخدا خودتو ناراحت نکن
دستمالی از داشپرت برداشت و بهم داد
یونا:لیسا من دیگه از بی توجهی های جونگکوک خسته شدم این باره اولش نیست که منو داره نادیده میگیره
لیسا :تمام این حرف هارو میزنی ولی آخرش بر میگردی بهش
جدی نمیدونستم چی بگم
راست میگفت
من حرف دفعه اینو میگفتم ولی بازم دلم میدادم دست جونگکوک
بدون هیچ حرفی تا دمه خونه منو رسوند
لیسا:میخوای بیام و کنارت باشم؟
یونا:نه ممنون میخوام تنها باشم
و درو به روی لیسا بستمو با خداحافظی کوتاهی رفتم سمت خونه
که..
#ازدواج_اجباری
*(ویو جونگکوک) *
یونا به همراه بچه ها دارن به سمتم میان
اما یونا که لباس بیمارستان تنش بود چرا عوض کرده مگه نباید ی روز میموند
لیسا :جونگکوک ما هرکاری کردیم یونا قبول نکرد ی شب بمونه
تهیونگ:و دکتر گفت زیاد مهم نیست میتونه بره اما باید استراحت کنه
تا خواستم حرفی بزنم یونا حرفم قطع کرد و گفت
یونا:لازم نیست واسه کسی توضیح بدین چون من هرکاری بخوام میکنم
جونگکوک:اینجوریه دیگه؟
یونا بدون توجه به حرف من گفت
یونا:لیسا میتونی با ماشینت منو برسونی خونه
لیسا سری تکون داد و سریع یونا و لیسا بدون هیچ حرفی رفتن
جونگکوک:یونا همونجا وایستا
اما رفت
تهیونگ :بهتره ما هم از بیمارستان بریم سمت خونه شما
سری تکون دادم و به سمت در خروجی رفتیم
*(ویو یونا) *
با چشم اشکی وارد ماشین لیسا شدم
شروع کردم به گریه کردن و این بغض لعنتی شکستم
لیسا:او یونا تروخدا خودتو ناراحت نکن
دستمالی از داشپرت برداشت و بهم داد
یونا:لیسا من دیگه از بی توجهی های جونگکوک خسته شدم این باره اولش نیست که منو داره نادیده میگیره
لیسا :تمام این حرف هارو میزنی ولی آخرش بر میگردی بهش
جدی نمیدونستم چی بگم
راست میگفت
من حرف دفعه اینو میگفتم ولی بازم دلم میدادم دست جونگکوک
بدون هیچ حرفی تا دمه خونه منو رسوند
لیسا:میخوای بیام و کنارت باشم؟
یونا:نه ممنون میخوام تنها باشم
و درو به روی لیسا بستمو با خداحافظی کوتاهی رفتم سمت خونه
که..
- ۳.۶k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط