part 80
#part_80
#رسولاوزکایا
میتو زود از پلها پایین رفت
به خودم امدم و سریع از پلها پایین رفتم
رسولاوزکایا:هِــــی کی اونجاست؟؟؟
دوروک:عمورسول من تو این اتاقم...درو باز کن لطفا
با عجله به سمت تنها اتاقِ داخل زیر زمین رفتم
رسولاوزکایا:پسرم آخه تو اونجا چکار میکنی؟
دوروک:عمورسول این در قفل شده بشکن بزار
بیام بیرون همیچرو تعریف میکنم
رسولاوزکایا:باشه باشه فقط تو از در فاصله بگیر
عقب رفتم و با پام ضربه محکمی به دستیگره زدم
که باعث شد بشکنه...
دوروک سریع درو باز کرد قبل از بیرون امدن کاغذی
توی اتاق انداخت و امد بیرون
رسولاوزکایا:اون کاغذ چیه؟
دوروک:چیزی نیست عمورسول فقط میشه منو زود
برسونین فرودگاه؟
رسولاوزکایا:باشه باشه زود باش بریم
#آســــیه
برای آخرین بار پروازمون رو اعلام کردن...
نگاهی به در ورودی فرودگاه انداختم و ناامید
به سمت گِیت رفتم...
کارت پروازمو چک کردن بعداز اینکه فهمیدن مشکلی نداره
گذاشتن برم...چند قدم به سمت پله برقی رفتم
که به سرعت دستم کشیده شد...!
با تعجب برگشتم که مقابلم دوروکو دیدم
چهرش آشفته بود و قطره های خون روی صورتش میچکید...
تند تند نفس میکشید؛دستمو کشید و تنمو به تنش چسبوند...
سرشو نزدیک کرد و لباشو روی لبام گذاشت
اول با زبونش کمی خیسشون کرد و شروع کرد به مک زدن...
با تعجب از این کارش خشک مونده بودم
لعنتی توی این کار خیلی ماهر بود...
بار اولی که بوسیدمش همراهی نکرد و زود جدا شد
اما اینبار اون بود که اول منو بوسید...
#رسولاوزکایا
میتو زود از پلها پایین رفت
به خودم امدم و سریع از پلها پایین رفتم
رسولاوزکایا:هِــــی کی اونجاست؟؟؟
دوروک:عمورسول من تو این اتاقم...درو باز کن لطفا
با عجله به سمت تنها اتاقِ داخل زیر زمین رفتم
رسولاوزکایا:پسرم آخه تو اونجا چکار میکنی؟
دوروک:عمورسول این در قفل شده بشکن بزار
بیام بیرون همیچرو تعریف میکنم
رسولاوزکایا:باشه باشه فقط تو از در فاصله بگیر
عقب رفتم و با پام ضربه محکمی به دستیگره زدم
که باعث شد بشکنه...
دوروک سریع درو باز کرد قبل از بیرون امدن کاغذی
توی اتاق انداخت و امد بیرون
رسولاوزکایا:اون کاغذ چیه؟
دوروک:چیزی نیست عمورسول فقط میشه منو زود
برسونین فرودگاه؟
رسولاوزکایا:باشه باشه زود باش بریم
#آســــیه
برای آخرین بار پروازمون رو اعلام کردن...
نگاهی به در ورودی فرودگاه انداختم و ناامید
به سمت گِیت رفتم...
کارت پروازمو چک کردن بعداز اینکه فهمیدن مشکلی نداره
گذاشتن برم...چند قدم به سمت پله برقی رفتم
که به سرعت دستم کشیده شد...!
با تعجب برگشتم که مقابلم دوروکو دیدم
چهرش آشفته بود و قطره های خون روی صورتش میچکید...
تند تند نفس میکشید؛دستمو کشید و تنمو به تنش چسبوند...
سرشو نزدیک کرد و لباشو روی لبام گذاشت
اول با زبونش کمی خیسشون کرد و شروع کرد به مک زدن...
با تعجب از این کارش خشک مونده بودم
لعنتی توی این کار خیلی ماهر بود...
بار اولی که بوسیدمش همراهی نکرد و زود جدا شد
اما اینبار اون بود که اول منو بوسید...
۱.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.