پارت³
پارت³
-خب................مثله........
ویو هانا
تا این سوالو ازش پرسیدم داشت جواب میداد که تلفنش زنگ خورد
یکم از من دورتر شد فک میکرد که من صداشو نمیشنوم ولی واضح صداش میومد
ویو جیمین
-خب مثله...
تا اومدم جواب سوالشو بدم گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود ولی به نظرم اشنا بود
کمی از هانا دوتر شدم جواب دادم
×ناشناس -جیمین
-بله
×به به چه عجب صداتو شنیدم
-ببخشید به جا نمیارم
×حق داری
-میشه زودار کارتونو بگین من کار دارم
×باشه کاری نداشتم میخواستم مطمئن شم شماره خودته یا نه
-شما؟
×میبینمت
-قطع نکن ببینم...شما؟
جواب ندادو قط کرد ولی هم شمارش هم صداش برام اشنا بود
نزدیک هانا شدمو بهش گفتم بیا سریع تر بریم تا کار شوگا تموم نشده
+کی بود؟
-اشتباه تماس گرفته بود
+مطمئنی؟
-اره بابا،بیا بریم
به سمت یه فروشگاه لباس رفتیم دیدم بد جور به لباسا نگاه میکنه
بهش گفتم:یکی رو انتخاب کن
+اخه تو این همه لباس کدومو انتخاب کنم
-هر کدومو دوست داری انتخاب کن به پولشم نگاه نکن(کاشکی ازین ادما گیر ما میومد😅)
+کمک میکنی؟
-کمک؟!مگه بچه ای هرکدومو دوست داری بپوش ببین خوشت اومد بخر
+به سمت یه لباس خیلی باز رفتم ولی خوشم نیومد
-همینو میخوای بردار
-ارع خوبه که
+اخه....
-اخه اخه نکن اینو بردار با یه لباس گرمتر
+اخه من.....
-چی گفتم بهت!(با حالتی انگار دوست پسرشه)
+باشه:/
+به سمت لباس مشکی رفتم ازش خوشم اومد به جیمین اشاره کردم و بهش گفتم:این خوبه
-سلیقه ات خوبه:)
+............(سرخ شد بچه)
-برش دارتا بریم لباس بخرم حداقل
+بریم
+به ذهنم رسید گفتم برای اینکه کارایی که کردمو از ذهنش پاک کنم رفتم به یه لباس خیلی خوشگل چسبیدم گفتم:باید اینو بخری
-اخه این!؟
+اخه اخه نکن اینو بردار با یه لباس گرمتر(همون حرف خودش)
-باشه ولی من دوتا لباس دیگه تو ماشین دارم
+پس همینو فقط بردار
-باشه ب......
- حساب کردیمو به سمت مغازه یونگی رفتیم
ویو هانا
اخه اون کی بود که اونجوری جیمین باهاش صحبت میکرد
تاحالا اونجوری ندیده بودمش خیلی اعصبانی بود
رسیدیم به ماشین
وقتی سوار شدم ازش پرسیدم :ناراحتی؟
جواب نداد،دوباره سوالمو تکرار کردم
جواب نداد،یکبار دیگه سوالمو تکرار کردم
با تندی جواب داد:
-به تو ربطی نداره(با عصبانیت)
منم بغض کردم از بچگی تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود که یه پسر که هیچ نسبتی با من نداشت با عصبانیت کم مونده بود منو بزنه
منم ساکت شدمو فقط به یونگی نگاه کردم
دیدم با اون موهای فرفریش منو نگاه میکنه نمیدونم چرا یه دفعه ای احساس کردم
شرط نمیزارم،تا پارت⁴نوشتم براتون میزارم
×اصکی ممنوع×
-خب................مثله........
ویو هانا
تا این سوالو ازش پرسیدم داشت جواب میداد که تلفنش زنگ خورد
یکم از من دورتر شد فک میکرد که من صداشو نمیشنوم ولی واضح صداش میومد
ویو جیمین
-خب مثله...
تا اومدم جواب سوالشو بدم گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود ولی به نظرم اشنا بود
کمی از هانا دوتر شدم جواب دادم
×ناشناس -جیمین
-بله
×به به چه عجب صداتو شنیدم
-ببخشید به جا نمیارم
×حق داری
-میشه زودار کارتونو بگین من کار دارم
×باشه کاری نداشتم میخواستم مطمئن شم شماره خودته یا نه
-شما؟
×میبینمت
-قطع نکن ببینم...شما؟
جواب ندادو قط کرد ولی هم شمارش هم صداش برام اشنا بود
نزدیک هانا شدمو بهش گفتم بیا سریع تر بریم تا کار شوگا تموم نشده
+کی بود؟
-اشتباه تماس گرفته بود
+مطمئنی؟
-اره بابا،بیا بریم
به سمت یه فروشگاه لباس رفتیم دیدم بد جور به لباسا نگاه میکنه
بهش گفتم:یکی رو انتخاب کن
+اخه تو این همه لباس کدومو انتخاب کنم
-هر کدومو دوست داری انتخاب کن به پولشم نگاه نکن(کاشکی ازین ادما گیر ما میومد😅)
+کمک میکنی؟
-کمک؟!مگه بچه ای هرکدومو دوست داری بپوش ببین خوشت اومد بخر
+به سمت یه لباس خیلی باز رفتم ولی خوشم نیومد
-همینو میخوای بردار
-ارع خوبه که
+اخه....
-اخه اخه نکن اینو بردار با یه لباس گرمتر
+اخه من.....
-چی گفتم بهت!(با حالتی انگار دوست پسرشه)
+باشه:/
+به سمت لباس مشکی رفتم ازش خوشم اومد به جیمین اشاره کردم و بهش گفتم:این خوبه
-سلیقه ات خوبه:)
+............(سرخ شد بچه)
-برش دارتا بریم لباس بخرم حداقل
+بریم
+به ذهنم رسید گفتم برای اینکه کارایی که کردمو از ذهنش پاک کنم رفتم به یه لباس خیلی خوشگل چسبیدم گفتم:باید اینو بخری
-اخه این!؟
+اخه اخه نکن اینو بردار با یه لباس گرمتر(همون حرف خودش)
-باشه ولی من دوتا لباس دیگه تو ماشین دارم
+پس همینو فقط بردار
-باشه ب......
- حساب کردیمو به سمت مغازه یونگی رفتیم
ویو هانا
اخه اون کی بود که اونجوری جیمین باهاش صحبت میکرد
تاحالا اونجوری ندیده بودمش خیلی اعصبانی بود
رسیدیم به ماشین
وقتی سوار شدم ازش پرسیدم :ناراحتی؟
جواب نداد،دوباره سوالمو تکرار کردم
جواب نداد،یکبار دیگه سوالمو تکرار کردم
با تندی جواب داد:
-به تو ربطی نداره(با عصبانیت)
منم بغض کردم از بچگی تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود که یه پسر که هیچ نسبتی با من نداشت با عصبانیت کم مونده بود منو بزنه
منم ساکت شدمو فقط به یونگی نگاه کردم
دیدم با اون موهای فرفریش منو نگاه میکنه نمیدونم چرا یه دفعه ای احساس کردم
شرط نمیزارم،تا پارت⁴نوشتم براتون میزارم
×اصکی ممنوع×
۹.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.