𝕡𝕒𝕣𝕥⁸
𝕡𝕒𝕣𝕥⁸
÷(الان چند روزی از کات کردن ات میگذره ولی اون هنوزم بهش فکر میکنه درسته خودشو آروم جلوه میده! اما من از گریه های پنهونیش خبر دارم، کلا تو فکره،نه غدا میخوره نه بیرون میره! همین ک میخوابه هم تاثیر قرصاشه!خیلی اصرار داشت ک بره خونه خودش اما خب میدونم ک اگ بره دیگ مواظب خودش نیس! اینطوری نمیشه ادامه داد اینطوری رفیقمو از دست میدم پس باید یه فکری کرد" تو همین فکر بودم ک زنگ خورد")
دین دین
÷بله؟
هان: اممم منم!
÷(یا خدااااا همینو کم داشتیم ،واییی نع اخه چرا؟ دست به سرش کنم؟)
هان: درو باز نمیکنین؟
÷اممم چیزه...بیا تو!
(سریع دویدم بالا! فلیکسسسس)
*جانم
÷هاا.هااا.هانن هان اومده!
*چی؟ یعنی چی ؟
اونکه هیچ جا نمیره؟ میدونی اون از اون زمانی ک خونه ما با ته سر ات دعوا کردن دیگ نیومده اینجا!
÷آره ولی الان اینجاس!
(رفتن بایین)
و هان روی مبل با یه دسته گل نشسته!
*عجیبه
÷خیلییی
علامت هان:×
×(به احترامشون بلند شدم) سلام!
*سلام!(بقلش کردم)خیلی خوشحالم ک دوباره اومدی خونمون!
×امم متاسفم! منو ببخش! میدونم ک اذیتتون کردم! منو ببخشین!
÷هه تو هرچی گفتی حق گفتی! رفیق من خیلی گناه کرد! و الانم...(ک فلیکس میپره وسط حرفش)
* چیزه صبحونه ک نخوردی؟ من برم یه صبحونه خوشمزه درست کنم! تو و نونا هن کلی باهم حرف بزنین!
×ممنون فلیکس!
÷امم واقعا باورم نمیشه ک برگشتی پیشمون! ببینم یه سوال! تو ات رو بخشیدی!
×(با شنیدن اسمش اشک تو چشام جمع شد! اون قلبمو خورد کرد چطور میتونم ببخشمش؟ چطور فراموشش کنم؟ پس چرا الان اینجام؟) ×خودمم نمیدونم!
÷متاسفم ک ناراحتت کردم!
اونا کاملا گرم صحبت شده بودن و اصلا حواسشون نبود ک ات تو اتاق خوابه و هرلحظه ممکنه بیدار بشه و بیاد بیرون و با هان روبرو شه!
÷فلیکس صبونه آماده شد؟
×مردیم بابا! ناهار ک نیس آنقدر طول بکشه!
* هعییی آنقدر غر نزنین وقتی خودتون میشینین اونجا و من باید صبونه درست کنم همین میشه!
آروم چشامو باز کردم! صبح شده! طبق عادتم اومدم به ته نگاه کنم! ته! هعیی عوضی فراموشش کن! خوداا چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ چرا انقدر بدبختم؟
گشنمه! چند وقته غذا نخوردم! اونم به خاطر یه آدم بی ارزش! ک الان حالش خوبه! چرا به خاطرش خودمو اذیت میکنم؟
ازجام پاشدم دوش گرفتم و رفتم پایین
+هعیی وقتشه یکم زندگی کنی!
بوی غذا میومد! امممم چه بوی خوبی داره!
صدای حرف زدن میومد!
+چقدر قشنگه ک نونا حالش خوبه!
از پله ها پایین رفتم
+سلاااااا...
×(ها؟ چه صدای آشنایی! برگشتم و بهش نگاه کردم)اتتتت
+(حالم از دستم در رفت! هاا هان اینجا چی کار میکنه؟ نکنه خوابم!)
÷ (نعععع نعععع من احمق چرا یادم رفت؟ واییی نع خداااا خودت کمک کن)
×(یاد قبلنا افتادم! چه قشنگ میپریدیم بقل هم! چقدر دلم میخواد بقلش کنم!
#فیک
÷(الان چند روزی از کات کردن ات میگذره ولی اون هنوزم بهش فکر میکنه درسته خودشو آروم جلوه میده! اما من از گریه های پنهونیش خبر دارم، کلا تو فکره،نه غدا میخوره نه بیرون میره! همین ک میخوابه هم تاثیر قرصاشه!خیلی اصرار داشت ک بره خونه خودش اما خب میدونم ک اگ بره دیگ مواظب خودش نیس! اینطوری نمیشه ادامه داد اینطوری رفیقمو از دست میدم پس باید یه فکری کرد" تو همین فکر بودم ک زنگ خورد")
دین دین
÷بله؟
هان: اممم منم!
÷(یا خدااااا همینو کم داشتیم ،واییی نع اخه چرا؟ دست به سرش کنم؟)
هان: درو باز نمیکنین؟
÷اممم چیزه...بیا تو!
(سریع دویدم بالا! فلیکسسسس)
*جانم
÷هاا.هااا.هانن هان اومده!
*چی؟ یعنی چی ؟
اونکه هیچ جا نمیره؟ میدونی اون از اون زمانی ک خونه ما با ته سر ات دعوا کردن دیگ نیومده اینجا!
÷آره ولی الان اینجاس!
(رفتن بایین)
و هان روی مبل با یه دسته گل نشسته!
*عجیبه
÷خیلییی
علامت هان:×
×(به احترامشون بلند شدم) سلام!
*سلام!(بقلش کردم)خیلی خوشحالم ک دوباره اومدی خونمون!
×امم متاسفم! منو ببخش! میدونم ک اذیتتون کردم! منو ببخشین!
÷هه تو هرچی گفتی حق گفتی! رفیق من خیلی گناه کرد! و الانم...(ک فلیکس میپره وسط حرفش)
* چیزه صبحونه ک نخوردی؟ من برم یه صبحونه خوشمزه درست کنم! تو و نونا هن کلی باهم حرف بزنین!
×ممنون فلیکس!
÷امم واقعا باورم نمیشه ک برگشتی پیشمون! ببینم یه سوال! تو ات رو بخشیدی!
×(با شنیدن اسمش اشک تو چشام جمع شد! اون قلبمو خورد کرد چطور میتونم ببخشمش؟ چطور فراموشش کنم؟ پس چرا الان اینجام؟) ×خودمم نمیدونم!
÷متاسفم ک ناراحتت کردم!
اونا کاملا گرم صحبت شده بودن و اصلا حواسشون نبود ک ات تو اتاق خوابه و هرلحظه ممکنه بیدار بشه و بیاد بیرون و با هان روبرو شه!
÷فلیکس صبونه آماده شد؟
×مردیم بابا! ناهار ک نیس آنقدر طول بکشه!
* هعییی آنقدر غر نزنین وقتی خودتون میشینین اونجا و من باید صبونه درست کنم همین میشه!
آروم چشامو باز کردم! صبح شده! طبق عادتم اومدم به ته نگاه کنم! ته! هعیی عوضی فراموشش کن! خوداا چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ چرا انقدر بدبختم؟
گشنمه! چند وقته غذا نخوردم! اونم به خاطر یه آدم بی ارزش! ک الان حالش خوبه! چرا به خاطرش خودمو اذیت میکنم؟
ازجام پاشدم دوش گرفتم و رفتم پایین
+هعیی وقتشه یکم زندگی کنی!
بوی غذا میومد! امممم چه بوی خوبی داره!
صدای حرف زدن میومد!
+چقدر قشنگه ک نونا حالش خوبه!
از پله ها پایین رفتم
+سلاااااا...
×(ها؟ چه صدای آشنایی! برگشتم و بهش نگاه کردم)اتتتت
+(حالم از دستم در رفت! هاا هان اینجا چی کار میکنه؟ نکنه خوابم!)
÷ (نعععع نعععع من احمق چرا یادم رفت؟ واییی نع خداااا خودت کمک کن)
×(یاد قبلنا افتادم! چه قشنگ میپریدیم بقل هم! چقدر دلم میخواد بقلش کنم!
#فیک
۱۶.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.