• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part212
#paniz
تکیه دادم به بالشت و نگاه به صورت نرم و لطیف اش کردم آخ که چقدر ظریف بود
مثل یه کف دست میموند همونقدر هم سبک بود با خوردن شیر اش کم کم چشماش بسته شد اما دهنش میجنبید ، موهای کوچیک اش که رو آروم دستی کشیدم و بعد بوسه ای به سرش زدم
نگاهی به رضا کردم که خواب بود اما پدر و دختر کپی برابر اصل بودن مو نمیزدن به جز حالت چشماش و بینی اش که به خودم رفته بود
مگه میشد انقدر شباهت داشت ، بعد از اینکه مطمئن شدم خوابید اروم کنار رضا گذاشتم و چشم دوختم به جفتشون
امان از خیره شدن که آدم رو تو هپروت میبرد و گذر زمان رو حس نمیکردی
با غلت خوردن دلا رضا چشم باز کرد و با دیدنش لبخند عمیقی زد
و بعد نگاهی به من کرد
رضا: کی بیدار شدی
_خیلی وقته تونستی استراحت کنی
آره ای زیر لب گفت و نگاهش امتداد خورد به دلا
رضا: پس راست میگفتن اگه با کسی که دوسش داری ازدواج کنی یه مثل خودت تحویل ات میدن و من الان دارم تجربه اش میکنم
دستم رو گرفت و نگاه به چشمای غمگین اش شدم
رضا: من بابت هر اتفاقی که افتاده معذرت میخوام
سری به نشونه آره تکون دادم دیگه نای جنگیدن نداشتم فقط و فقط دلم آرامش میخواست با دخترم و رضا همین
_میدونی چیه خیلی خسته شدم از جنگیدن دویدن بلند شدن و محکم بودن دوس دارم راحت زندگی کنم تموم
رضا: دوست داری کجا زندگی کنیم
_نمیدونم اما دور از این حاشیه ها
رضا: سعی میکنم آرامش ترین جای رو پیدا کنم برات
لبخند آرومی زدم که سر نزدیک کرد و کامی از لبام گرفت ، با عطش ازش جدا شدم
_میتونی مواظب دلا باشی برم حموم
نگاهی به دلا کردن و با چشمای شیطون چشمکی زد و لب زد
رضا: دلا که خوابه با هم بریم
خنده ای کردم
_فعلا نه بزاریم بر بعدا
هوفی کشید که بلند شدم و راه سرویس رو در نظر گرفتم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part212
#paniz
تکیه دادم به بالشت و نگاه به صورت نرم و لطیف اش کردم آخ که چقدر ظریف بود
مثل یه کف دست میموند همونقدر هم سبک بود با خوردن شیر اش کم کم چشماش بسته شد اما دهنش میجنبید ، موهای کوچیک اش که رو آروم دستی کشیدم و بعد بوسه ای به سرش زدم
نگاهی به رضا کردم که خواب بود اما پدر و دختر کپی برابر اصل بودن مو نمیزدن به جز حالت چشماش و بینی اش که به خودم رفته بود
مگه میشد انقدر شباهت داشت ، بعد از اینکه مطمئن شدم خوابید اروم کنار رضا گذاشتم و چشم دوختم به جفتشون
امان از خیره شدن که آدم رو تو هپروت میبرد و گذر زمان رو حس نمیکردی
با غلت خوردن دلا رضا چشم باز کرد و با دیدنش لبخند عمیقی زد
و بعد نگاهی به من کرد
رضا: کی بیدار شدی
_خیلی وقته تونستی استراحت کنی
آره ای زیر لب گفت و نگاهش امتداد خورد به دلا
رضا: پس راست میگفتن اگه با کسی که دوسش داری ازدواج کنی یه مثل خودت تحویل ات میدن و من الان دارم تجربه اش میکنم
دستم رو گرفت و نگاه به چشمای غمگین اش شدم
رضا: من بابت هر اتفاقی که افتاده معذرت میخوام
سری به نشونه آره تکون دادم دیگه نای جنگیدن نداشتم فقط و فقط دلم آرامش میخواست با دخترم و رضا همین
_میدونی چیه خیلی خسته شدم از جنگیدن دویدن بلند شدن و محکم بودن دوس دارم راحت زندگی کنم تموم
رضا: دوست داری کجا زندگی کنیم
_نمیدونم اما دور از این حاشیه ها
رضا: سعی میکنم آرامش ترین جای رو پیدا کنم برات
لبخند آرومی زدم که سر نزدیک کرد و کامی از لبام گرفت ، با عطش ازش جدا شدم
_میتونی مواظب دلا باشی برم حموم
نگاهی به دلا کردن و با چشمای شیطون چشمکی زد و لب زد
رضا: دلا که خوابه با هم بریم
خنده ای کردم
_فعلا نه بزاریم بر بعدا
هوفی کشید که بلند شدم و راه سرویس رو در نظر گرفتم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۳.۸k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.