• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part211
#paniz
با دیدن دلا میان نیکا و متین دلم ضعف رفت برای دختر کوچولوم ، چقدر کوچیک بود در برابر انسان
نیکا: اومدی ، دیگه میخواستم بیارمش
نیکا با دلا به سمتم اومدن ، با نوک انگشتم لپ سفید و سرخاش رو نوازش کردم نرمی پوستش لبخند به لب ام آورد
متین: رضا کو ندیدمش
دلا رو تو بغلم گرفتم و جواب دادم
_خوابیده ...میخوای بیدارش کنم
متین: نه بذار استراحت کنه
متین با ذوق به سمت دلا اومد و قربون صدقه اش میرفت
متین: چقدر تو شیرینی آخه بلا
لپای دلا رو فشار داد که با جیغ اش مصادف شد خنده ای کردم که پشت اش رو ماساژ دادم
گونه ام رو تکیه دادم به سرش سعی کردم آرومش کنم
نیکا: متین آروم بچه اس
متین با نوک انگشتش کوبید به بینی دلا
متین: مگه میشه نخورد ، قبل از باباش خودم میخورمش عسله منه این
_حس میکنم بچه شماست تا ما
متین دستش رو دور نیکا حلقه کرد
متین: اگه والاحضرت اجازه بدن ما خودمون دست بکار میشیم
نیکا چشم غره ای رفتم براش که نگاه به کاراشون میکردم و فقط تماشاچی بودم
نیکا: شما خیلی بیجا میکنی هنوز رسمی اش نکردیم
متین چشمکی تحویلش داد
متین : رسمی شم میکنین شما اجازه رو صادر کن
نیکا: امری دیگه ای نیست....
بدون حرف ازشون فاصله گرفتم و از اتاق بیرون اومدم ،نیکا همه ی کارهای دلا رو انجام داده بود
وارد اتاق خودمون شدم ، دلا رو کنار رضا قرار دادم و موهام رو جمع کردم یکم که خودم رو روبه راه کردم نشستم
و به دلا شیر دادم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part211
#paniz
با دیدن دلا میان نیکا و متین دلم ضعف رفت برای دختر کوچولوم ، چقدر کوچیک بود در برابر انسان
نیکا: اومدی ، دیگه میخواستم بیارمش
نیکا با دلا به سمتم اومدن ، با نوک انگشتم لپ سفید و سرخاش رو نوازش کردم نرمی پوستش لبخند به لب ام آورد
متین: رضا کو ندیدمش
دلا رو تو بغلم گرفتم و جواب دادم
_خوابیده ...میخوای بیدارش کنم
متین: نه بذار استراحت کنه
متین با ذوق به سمت دلا اومد و قربون صدقه اش میرفت
متین: چقدر تو شیرینی آخه بلا
لپای دلا رو فشار داد که با جیغ اش مصادف شد خنده ای کردم که پشت اش رو ماساژ دادم
گونه ام رو تکیه دادم به سرش سعی کردم آرومش کنم
نیکا: متین آروم بچه اس
متین با نوک انگشتش کوبید به بینی دلا
متین: مگه میشه نخورد ، قبل از باباش خودم میخورمش عسله منه این
_حس میکنم بچه شماست تا ما
متین دستش رو دور نیکا حلقه کرد
متین: اگه والاحضرت اجازه بدن ما خودمون دست بکار میشیم
نیکا چشم غره ای رفتم براش که نگاه به کاراشون میکردم و فقط تماشاچی بودم
نیکا: شما خیلی بیجا میکنی هنوز رسمی اش نکردیم
متین چشمکی تحویلش داد
متین : رسمی شم میکنین شما اجازه رو صادر کن
نیکا: امری دیگه ای نیست....
بدون حرف ازشون فاصله گرفتم و از اتاق بیرون اومدم ،نیکا همه ی کارهای دلا رو انجام داده بود
وارد اتاق خودمون شدم ، دلا رو کنار رضا قرار دادم و موهام رو جمع کردم یکم که خودم رو روبه راه کردم نشستم
و به دلا شیر دادم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۲.۹k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.