Wild rose cabaret

• Wild rose cabaret •

#part214

#paniz

با صداشون متوجه شدیم محراب و مهشاد اومدن و پشت بند اش پارسا اومد

لبخندی زدم که سلامی بهشون کردم ، پارسا اولین نفر رفت پیشه بابا که مهشاد کنارم نشست

دستی به شونه ام کشید
مهشاد: چطوری حالت خوبه

سری تکون دادم
مهشاد: متاسفم واسه اتفاقی که افتاده

نفسی گرفتم تا به خودم بیام اما انگار موفق نشدم با چشمای پر نگاهش کردم
_چی بگم اتفاقی که افتاده

بغلم کرد که سریع اشکام رو پاک کردم، دستم رو گرفت که دستم روش گذاشتم

مهشاد:همه چی درست میشه وفت بگذرون با دلا تا حداقل بر اون مادری کنی

لبخندی زدم
_امیدوارم همچی به خوبی پیش بره

مهشاد: همینطوره

گوشیش زنگ خورد که با یه ببخشید ازم دور شد ، نگاه چرخوندم که پارسا و محراب نفس بر بچه ام نذاشته بودم

انقدر بوسه اش کرده بودم لپاش به سرخی میزد
_بخدا یه لباس براش میگیرم که نوشته باشه انقدر به من نزدیک نشین لپام قرمز شده

محراب خنده ای کرد
محراب: مگه میشه اینو نخورد اصلا مهشاد کجاست یکی از اینا بیاریم نگاش کن من میمیرم خب بر این الان

گوشه ی لبم رو گاز گرفتم که رضا بغلم کردم
رضا: واقعا پیشنهاد خوبیه

پارسا: اینجوریه که حرف میزنین پس من از کجا بیارم

سری به نشونه تاسف تکون دادم که مهشاد هم اومد
مهشاد: راستی پانیذ ، تو همین اطراف ها یه مغازه دیدم خريدم اش

_خب

مهشاد : با پیشنهاد خودم میخوام یه شیرینی فروشی باز کنم

متعجب ابرویی بالا انداختم
_فکر خوبیه

مهشاد: آره خوبه منم گفتم حوصله ام سر نمیره توام حوصله ات سر رفت میای
فقط استادش رو موندم

_فکر خوبی کردی .......

#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
دیدگاه ها (۲۸)

• Wild rose cabaret •#part215#paniz بعد از خوردن عصرونه بچ...

• Wild rose cabaret •#part216#paniz_بریم تو سرد شد هوا تک خن...

• Wild rose cabaret •#part213#panizبعد از گرفتن دوش ، حس سبک...

• Wild rose cabaret •#part212#panizتکیه دادم به بالشت و نگاه...

آن سوی آینه P33_هه(پوزخند)(ویو ا.ت)یه روز هست که ازش خبری نی...

#invisiblelovePart_3هائون:منم داشتم بهشون نگاه میکردم،نمیدون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط