متعلق به تو:
#متعلقبهتو:
#part44
پشت میز کارش نشست تبلت بزرگش رو برداشت و جلوش گذاشت قلمشم دستش گرفت عینک طبیشم زد و شروع کرد به طراحی لباس جدیدش کمی دستش خسته شده بود قلمو رو کنار میزش گذاشت و عینکشو در آورد چشماش کمی خسته بود که نفهمید کی خوابش برد
تو همون زمان گوشیش برای سه چهار بار زنگ خورد اما چون خوابش عمیق بود نتونست بفهمه
.......
ریوجین:خوش اومدید جناب جئون
_خانوم پارک تو اتاقن؟
ریوجین:بله قربان چطور؟
_گوشیش رو جواب نداده
کوک دوتا تقه به در زد بعد رفت تو با دیدن سئول که خوابیده بود نفس حرصی کشید در و بست و سمت میز سئول رفت خندید
_کشتی منو
کوک رو صندلی کنارش نشست با دیدن تبلت روشن که طرح لباس هم بود لب زد
_پس این خستت کرده
همون موقع سئول از خواب پرید با دیدن کوک هم تعجب کرد هم لبخند زد
_ساعت خواب خانوم(اخم فیک)
+کوک تو کی اومدی؟
_انقدر خسته بودی صدا زنگ گوشیتو نشنیدی؟
+زنگ زده بودی؟
سئول به گوشیش نگاه کرد کمی موهاشو تکون داد کوک هم دست به سینه جلوش نشسته بود سئول چهره مظلومی به خودش گرفت و به طرف کوک رفت بغل کرد
+اصلا نفهمیدم زنگ زدی خسته بودم خودت....
_میدونم خودم میدونم
سئول بوسه ای محکم رو لبایه کوک زد و همونطور رو پایه کوک نشست
+فکر نمیکردم زود بیای
_زود اومدم که باهم بریم ناهار بخوریم
+باشه
سئول خواست از رو پایه کوک بلند شه که کمرش محکم گرفته شد
_دیگه حق نداری منو نگران کنی فهمیدی کوچولو؟
#part44
پشت میز کارش نشست تبلت بزرگش رو برداشت و جلوش گذاشت قلمشم دستش گرفت عینک طبیشم زد و شروع کرد به طراحی لباس جدیدش کمی دستش خسته شده بود قلمو رو کنار میزش گذاشت و عینکشو در آورد چشماش کمی خسته بود که نفهمید کی خوابش برد
تو همون زمان گوشیش برای سه چهار بار زنگ خورد اما چون خوابش عمیق بود نتونست بفهمه
.......
ریوجین:خوش اومدید جناب جئون
_خانوم پارک تو اتاقن؟
ریوجین:بله قربان چطور؟
_گوشیش رو جواب نداده
کوک دوتا تقه به در زد بعد رفت تو با دیدن سئول که خوابیده بود نفس حرصی کشید در و بست و سمت میز سئول رفت خندید
_کشتی منو
کوک رو صندلی کنارش نشست با دیدن تبلت روشن که طرح لباس هم بود لب زد
_پس این خستت کرده
همون موقع سئول از خواب پرید با دیدن کوک هم تعجب کرد هم لبخند زد
_ساعت خواب خانوم(اخم فیک)
+کوک تو کی اومدی؟
_انقدر خسته بودی صدا زنگ گوشیتو نشنیدی؟
+زنگ زده بودی؟
سئول به گوشیش نگاه کرد کمی موهاشو تکون داد کوک هم دست به سینه جلوش نشسته بود سئول چهره مظلومی به خودش گرفت و به طرف کوک رفت بغل کرد
+اصلا نفهمیدم زنگ زدی خسته بودم خودت....
_میدونم خودم میدونم
سئول بوسه ای محکم رو لبایه کوک زد و همونطور رو پایه کوک نشست
+فکر نمیکردم زود بیای
_زود اومدم که باهم بریم ناهار بخوریم
+باشه
سئول خواست از رو پایه کوک بلند شه که کمرش محکم گرفته شد
_دیگه حق نداری منو نگران کنی فهمیدی کوچولو؟
۱۲.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.