متعلق به او:
متعلق به او:
#part:42
سئول خنده ای کرد کوک برق رو خاموش کرد و سئول رو با خودش رو تخت خوابوند
..........
با تابیدن نور آفتاب به داخل اتاق سئول رو بیدار کرد کوک رویه شکم خوابیده بود و دستاش زیر فکش بود سئول با دیدن بدن خوش فرم کوک لبخندی زد هنوزم به این باور داشت صورت کیوت و بچه گونش به اون هیکل هات و خوش بو نمیخوره از جاش بلند شد بعد از شصتن دست و صورتش از پله ها پایین رفت که میکی رو دید که داره به طرفش میاد
+خوشگل من
سئول میکی رو بغل کرد
+تو امروز از منم سرحال تری کوچولو
میکی لیسی به دماغ سئول زد سئول به طرف آشپزخونه رفت خدمتکارا جمع شده بودن و مشغول یه کاری بودن
+مسئول صبحانه کیه؟
...منم خانوم
+امروز مرخصی خودم درست میکنم
....ولی خانوم این کار شما نیست که....
+یااا گفتم خودم صبحونه درست میکنم
...ولی ارباب عصبی میشن
+اونش با من تو مراقب میکی باش
خدمتکار میکی رو گرفت برد سئول دستاشو به هم مالید و دنبال وسایل صبحانه میگشت پودر پنکیک رو برداشت با عسل و مربا توت فرنگی گذاشت کنار سئول حین درست کردن پنکیکا برا خودش آهنگ میخوند قهوه هم درست کرد و ریخت تو دوتا فنجون کوچیک دوتا بشقاب هارو تو سینی گذاشت و اونارو رو میز غذا خوری بزرگ گذاشت که دستی دور کمرش حلقه شد برگشت و با دیدن کوک لبخندی زد
_صبح بخیر
+صبح بخیر مرد خوابالو من میخواستم بیام بیدارت کنم ولی تو خودت بیدار شدی
_مگه میشه با این بو و صدا قشنگ خوابید هوم؟
+مگه صدامو شنیدی؟
_همینجا بودم
+چرا ندیدمت؟
_میخواستم قافل گیرت کنم کوچولو
+ووییی
کوک لبایه سئول رو بوسید و کنار کمرش رو نوازش کرد و آروم بالا پایین میکرد هردو لبایه همدیگرو مک میزدن کمی از هم جدا شدن
_آخی خواب از سرم پرید همیشه باعث میشی دیوونه بشم
+دیوونه نشو پنکیکا یخ میکنه
#part:42
سئول خنده ای کرد کوک برق رو خاموش کرد و سئول رو با خودش رو تخت خوابوند
..........
با تابیدن نور آفتاب به داخل اتاق سئول رو بیدار کرد کوک رویه شکم خوابیده بود و دستاش زیر فکش بود سئول با دیدن بدن خوش فرم کوک لبخندی زد هنوزم به این باور داشت صورت کیوت و بچه گونش به اون هیکل هات و خوش بو نمیخوره از جاش بلند شد بعد از شصتن دست و صورتش از پله ها پایین رفت که میکی رو دید که داره به طرفش میاد
+خوشگل من
سئول میکی رو بغل کرد
+تو امروز از منم سرحال تری کوچولو
میکی لیسی به دماغ سئول زد سئول به طرف آشپزخونه رفت خدمتکارا جمع شده بودن و مشغول یه کاری بودن
+مسئول صبحانه کیه؟
...منم خانوم
+امروز مرخصی خودم درست میکنم
....ولی خانوم این کار شما نیست که....
+یااا گفتم خودم صبحونه درست میکنم
...ولی ارباب عصبی میشن
+اونش با من تو مراقب میکی باش
خدمتکار میکی رو گرفت برد سئول دستاشو به هم مالید و دنبال وسایل صبحانه میگشت پودر پنکیک رو برداشت با عسل و مربا توت فرنگی گذاشت کنار سئول حین درست کردن پنکیکا برا خودش آهنگ میخوند قهوه هم درست کرد و ریخت تو دوتا فنجون کوچیک دوتا بشقاب هارو تو سینی گذاشت و اونارو رو میز غذا خوری بزرگ گذاشت که دستی دور کمرش حلقه شد برگشت و با دیدن کوک لبخندی زد
_صبح بخیر
+صبح بخیر مرد خوابالو من میخواستم بیام بیدارت کنم ولی تو خودت بیدار شدی
_مگه میشه با این بو و صدا قشنگ خوابید هوم؟
+مگه صدامو شنیدی؟
_همینجا بودم
+چرا ندیدمت؟
_میخواستم قافل گیرت کنم کوچولو
+ووییی
کوک لبایه سئول رو بوسید و کنار کمرش رو نوازش کرد و آروم بالا پایین میکرد هردو لبایه همدیگرو مک میزدن کمی از هم جدا شدن
_آخی خواب از سرم پرید همیشه باعث میشی دیوونه بشم
+دیوونه نشو پنکیکا یخ میکنه
۱۱.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.